خاطرات والدین شهدا
عبدالرسول تنها پدر شهید «عبدالغنی تنها » می گوید: پسرم خیلی پسر خوب و حرف گوش کنی بود اهل کمک رسانی به مردم بود. در همه حال به من و دوستانش کمک می کرد و هرکاری از دستش بر می آمد انجام می داد .
کد خبر: ۵۵۶۲۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا
فاطمه نامنی مادر شهید «مرتضی قربانی» می گوید: سه روز قبل از اینکه خبر شهادت پسرم را بیاورند در خواب دیدم او کنار نهر آبی نشسته و ساکش هم در دستش بود بسیار خوشحال بود و می گفت مادر منتظرم باش و تا سه روز دیگر به خانه باز می گردم بعد از سه روز خبر آوردند پسرم به شهادت رسیده است.
کد خبر: ۵۵۶۲۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
فاطمه نجفی همسر شهید «رحمتالله اسماعیلی» میگوید: «رحمتالله دستش به خیر بود. هر جا نیازی به کار خیری بود پیشقدم بود. یادم میآید یکبار به دیدن یکی از بستگان رفته بودیم و او در بستر بیماری بود. رحمتالله که شرایط را دید در پرداخت هزینه بیماری به او کمک کرد.»
کد خبر: ۵۵۶۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «صمد سلامتی هرمزی» میگوید: «از بچگی پایبند اعتقادات مذهبی بود. وصیت کرده بود اگر به شهادت رسیدم، هرجا دلتان خواست جسمم را به خاک بسپارید. از مسئولین میخوام قدر شهدا را بدانند زیرا هر چه که داریم از وجود شهدا و انقلاب است.»
کد خبر: ۵۵۶۲۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۹
برگزیدگان جشنواره بینالمللی موسیقی ایثار، نوای مهر در لرستان پنجشنبه سیزدهم مهرماه با حضور مسوولان در سالن شهید آوینی مجموعه ارشاد خرمآباد مشخص شدند.
کد خبر: ۵۵۶۲۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «مؤمنی» می گوید: «پسرم همیشه آرزوی شهادت داشت و خوشحال در راه اسلام جان خود را از دست داد، بارها می گفت پایان زندگی مرگ است، پس چه بهتر با شهادت که بهترین مرگ است برویم.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۶۱۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
قمست اول خاطرات شهید «محمد پایون»
برادر شهید «محمد پایون» نقل میکند: «ساعت دو و نیم بعدازظهر با عدهای از بچهها برای آبتنی به رودخانهای که نزدیک خط مهران بود رفتیم. محمد وارد آب شد. مشتی از آب را برداشت و بویید و گفت: بچهها این آب بوی کربلا و شهادت میده. آب را بهطرف آسمان پاشید و خود را به آغوش آب سپرد. با تأنی غسل کرد و عازم مقر شدیم.»
کد خبر: ۵۵۶۱۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۳۰
گفتگوی تصویری با همسر شهید «حیات بزهکار»
«ثریا حیدری» میگوید: عموی من، فرمانده شهید بود و از طریق ایشان ما با هم آشنا شدیم. یکی از مواردی که من حیات را برای ادامه زندگی انتخاب کردم مؤمن و با خدا بودنش بود.
کد خبر: ۵۵۶۱۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا کلائی»
برادر شهید «محمدرضا کلائی» نقل میکند: «محمدرضا اعلامیهها را در زیر لباسش مخفی کرده بود. در آخرهای مجلس یک لحظه مردم دیدند که دستی بلند شد و تعداد زیادی اعلامیه را در فضای مسجد به پرواز درآورد. محمدرضا با چابکی پس از پخش اعلامیهها به قسمت خواهران رفت. مأموران به تکاپو افتادند تا او را پیدا کنند. این اولین فرار انقلابی او نبود. بارها هنگام تظاهرات علیه رژیم طاغوت از دست مأمورین گریخته بود.»
کد خبر: ۵۵۶۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
خاطرهای از شهید «عباس دوران»
امیر خلبان «صمد ابراهیمی» در خاطرهای از شهید عباس دوران روایت میکند: «من خلبان هواپیمای اف 5 بودم و در پایگاه هوایی دزفول خدمت میکردم. من و عباس چون هر دو شیرازی بودیم، دوستی و رفاقت نزدیکی با هم داشتیم و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۱۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
فرمانده شهید «احمدرضا گیلوری» نقل میکند: «یادم میآید که یکبار در عملیات کمین ضد انقلاب از ناحیه پا مجروح شد. چون سطحی بود با مداوای سرپایی در منطقه ماند و حاضر به برگشت نشد.»
کد خبر: ۵۵۶۱۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
فاطمه رمضانی مادر شهید «حمید رمضانعلی» میگوید: «حمید زمانی که وقتش آزاد بود کتاب و مقاله مینوشت. به دانش آموزان درس میداد و شور کمک به همنوع در وجودش موج میزد. زمانی هم که جنگ تحمیلی شروع شد به جبهه رفت. من راضی به رضای خداوند هستم که فرزندم در راه دفاع از کشورش به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۵۶۱۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۸
خاطرات شفاهی خانواده های شهدا؛
همسر و مادر شهیدان «ملکی» می گوید: وقتی پسر بزرگم «عباس» شهید شد ما هر روز سر مزارش می رفتیم و پدر با حسرت به فرزند می گفت خوش به حالت برای جایگاهت دعا کن و مرا بطلب و سرانجام پدر عباس به همراه پسرم باقر که آرزوی ادامه راه برادر داشت در بمباران هوایی مناطق مسکونی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۶۱۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
خدیجه ناظری مادر شهید «حمیدرضا عبدالرحیمی» میگوید: «حمیدرضا ۱۴ساله بود که عزم رفتن به جبهه را کرده بود. من به او میگفتم پسرم درست را بخوان و هنوز سنت کم است برای جبهه رفتن. میگفت امام فرموده باید بروم.»
کد خبر: ۵۵۶۱۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷
پدر شهید بلبلی نیا:
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با والدین شهید بزرگوار «ایوب بلبلی نیا» به مصاحبه پرداخته است. پدر این شهید بزرگوار چنین روایت میکند: «آخرین بار که فرزندم قصد اعزام به جبهه های جنگ را داشت، مادرش لباس رزم را بر تنش کرد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۵۶۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵
برادرم با توجه به مسئولیتش در سپاه سخنرانیهایی انجام میداد، اما برای دوری از خودبینی و ریا در یادداشتهای روزانهاش نامی از خود نمیبرد و چنین مینوشت: «یکی از برادران در تاریخ فلان درباره فلان موضوع سخنرانی کرد.»
کد خبر: ۵۵۶۰۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵
خاطرهای از شهید حبیب روزیطلب «2»
یکی از همرزمان شهید «حبیب روزیطلب» در خاطرهای مینویسد: «اولین کسی که روی دژ خورد، (شهید) «حمید صالحی جوان» بود، تیر توی پایش خورد. بعد نوبت حبیب بود که گلوله تیربار به مچ دستش خورد. مچ دستش شکسته بود. درد زیادی تحمل میکرد و...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵
خاطرهای از شهید حبیب روزیطلب «1»
یکی از همرزمان شهید «حبیب روزیطلب» در خاطرهای مینویسد: «شب دوم خرداد سال 1361 بود. آماده حرکت به سمت خرمشهر بودیم. یک لودر آمد و بخشی از خاکریز جلو ما را باز کرد. بچههای تخریب هم وارد شدند و در میدان مینی که روبروی ما بود، معبری باز کردند و...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
خاطرهای از شهید احسان حدائق
یکی از همرزمان شهید «احسان حدائق» در خاطرهای مینویسد: «شب یکم خردادماه سال 61 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون میآمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولینبار بود که کنسرو ماهی میدیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴
کتاب «بَرشانههای کارون» روایتی خواندنی از خاطرات «مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی» به قلم «جمعی از محققان و پژوهشگران تاریخ شفاهی اهواز » است که به کوشش « به نشر از انتشارات راهیار» منتشر شده است. خاطره خواندنی با عنوان «به یاد بدرقۀ ضریح» به روایت مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی را در ادامه میخوانیم.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸