برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«علی به دلیل اینکه برای شناسایی و آموزشها، کارهایش عملی انجام میداد همیشه لباسهایش خاکی بود و از آنجایی که تردد رزمندگان قداست خاصی داشت، بعضی بچهها برای تیمم از لباسهای خاکی علی استفاده میکردند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
«محمود جباری از جوانان فعال در مبارزه به عنوان افسر وظیفه در پادگان کرمانشاه بود و داخل پادگان هم توزیع اعلامیه میکرد که با مقداری اعلامیه دستگیر و به کمیته مشترک اعزام میشود و تحت شکنجه قرار میگیرد. کارهای سیاسی و توزیع اعلامیه از یک افسر وظیفه، آن هم در محیطی نظامی برای رژیم خیلی سنگین و گران بود ...» ادامه این خاطره از زندانی سیاسی قبل از انقلاب «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۹۳۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمد اشتری»
پدر شهید «محمد اشتری» نقل میکند: «به نظرم پتوی محمد نورانی شده بود. با احتیاط پتو را کنار زدم. محمد که غافلگیر شده بود، سریع چراغ قوه را خاموش کرد. بلند شد و با خجالت در رختخواب نشست. با بغض گفتم: محمد! بابا، توی دعاهات ما رو هم فراموش نکن.»
کد خبر: ۵۴۷۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
جدیدترین اثر سازمان تبلیغات اسلامی
کتاب «اسطوره حاج قاسم» نوشته «حجتالاسلام احمد رهدار» که برگرفته از تحلیل نویسنده درباره حاج قاسم سلیمانی در قالب نظریه است؛ به کوشش انتشارات «سازمان تبلیغات اسلامی» روانه بازار نشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۹۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
خاطرهنگاری جانبازان و ایثارگران
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده و جانباز سرافراز «علی اصغر فاضلی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت میکند: «صدای شکستن استخوانهای شهیدان زیر شنی تانکها شنیده میشد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۷۹۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
توسط انتشارات کتاب جمکران؛
کتاب «واحد مخاطرات» شامل خاطرات رزمندگان لشکر ۱۷ علیبنابیطالب در سالهای دفاع مقدس با تصویرگری اسماعیل چشم رخ توسط انتشارات کتاب جمکران منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۷۸۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
«یک روز که با برادر رهبری جلوی سنگر فرماندهی نشسته بودیم و صدای قهقهه رضا میآمد، آقای رهبری گفت فلاح این رضا را میبینی که خندههایش دل بچهها را شاد میکند در زندگی سختیهای بسیار زیادی کشیده است اگر من و شما جای او بودیم. شاید یک لبخند هم نمیزدیم ...» ادامه این خاطره از زبان جانباز «عباس فلاحزیارانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
مادر شهید «علیرضا نهروانحیدرآبادی» نقل میکند: «یازده سال چشم انتظاری، جانم را به لبم رسانده بود. نمیدانستم زنده است یا نه. خانمی که نمیشناختمش، سه تا قبر را نشانم داد و با اشاره گفت: پسرت اونجاست!»
کد خبر: ۵۴۷۸۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«یادم است، یک روز سرد زمستانی که برف هم میبارید خبر داده بودند که اعلامیهها رسیده، قبل از رفتن به مدرسه رفتم و اعلامیهها را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
خاطرات شفاهی روحانی جانباز 70 درصد؛
جانباز «محمود عنایتی» در خاطرات خود از نحوه مجروحیت خود در جبهههای هشت سال دفاع مقدس گفت: «من در اعزامم به جبهه ابتدا به لشکر قدس رفتم اما چون عملیاتی در پیش رو نداشتند، من به لشکر 17 علی ابن ابیطالب رفتم؛ عملیات کربلای 5 پیش رو بود و من هم به عنوان روحانی گردان فعالیت داشتم.»
کد خبر: ۵۴۷۸۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
«غلامرضا اسلامی» پدر شهید «علیاصغر اسلامی» در خاطرات خود از نحوه اعزام پسرش به جبهه گفت: «علیاصغر 14 سالش نشده بود که میگفت؛ میخواهم به جبهه بروم و این راه و عقیده من است. علی اصغر جبهه رفتن را از درس خواندن مهمتر میدانست.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
اقدس خانم مادر شهید "کرمعلی سیفی" در خاطرات فرزند شهیدش گفت:«پسر خوبی بود، قدرش را وقتی که رفت فهمیدیم. در نامه آخرش نوشته بود من دیگر بر نمی گردم. مادر تو نمی دانی اینجا چه خبر است و من باید بمانم و مانند بقیه رزمندگان بجنگم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جهان نام مادر شهید در توصیف اخلاق و رفتار فرزند شهیدش "محمد طاهر اسلامی" گفت: «بسیار بخشنده و رعوف بود . با کارگرهای خود بسیار خوب برخورد می کرد از حقوق خود به آنها می داد. یک روز با خود فکر میکردم چرا روستای حشمتیه شهید ندارد، همان روز خبر شهادت محمدطاهر را برایم آوردند. ولی هیچ وقت خبری از جنازه اش نشد.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
رقیه سلطان شهید "حجت الله افسری" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «من حجت الله را از روز تولدش بسیار مواظبت می کردم با این تصور که این هدیه ای الهی است برایم و باید خوب او را تربیت کنم در نمازش ، اعمالش بسیار دقت می کردم که چه حلال است و چه چیزی حرام است. خدا رو شکر که فرد خوبی تحویل جامعه دادم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حلیمه خاتون مادر شهید "حسین رستمی منش" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «حسین از یازده سالگی کار می کرد و بسیار معتقد به خدا و ائمه اطهار داشت. انقلاب که شد شب ها نگهبانی می داد و وقتی من گفتم نگرانت هستم در جواب به من گفت مادر نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جعفر پدر شهید «سعید افسریان» در خاطرات فرزندش گفت: «من در رفتن او به جبهه نه نیاوردم و او به جبهه رفت. او یک هفته در جبهه بود و بعدش خبر شهادت او را برایم آوردند. سعید و پسر عمویش را یکروز با هم تشییع کردیم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
محمود در خاطرات فرزند شهیدش "علیرضا رضایی" گفت: «با اینکه سن کمی داشت و برادر بزرگترش جبهه بود، اجازه نداد من به جبهه بروم و خودش به همراه 14 نفر دیگه راهی آموزش و جبهه شدند. بعد از عملیات والفجر مقدماتی یکی از این 15 نفر شهید شد و دیگری اسیر و دیگر خبری از آنها نشد تا بعد از 15 سال جنازه هایشان را آوردند »
کد خبر: ۵۴۷۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
خاطره شهيد ارجمندی «1»
شهيد «بهرام ارجمندی» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «يک شب ساعت 24 در آسايشگاه رگبار زدند و ما همه به خط شديم. ما را برای رزم شبانه بردند و دو آمبولانس ...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۷۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «فرجاله چشفر» از شهدای بسیجی استان ایلام است که بهمن ماه 1364 در چنگوله مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر این شهید میگوید: «دوست داشتم پسرم در سن پایین ازدواج کند، در تدارک خرید وسایل عروسیاش در بازار بودم که خبر شهادتش را به من دادند و هزینه عروسی پسرم، صرف مراسم فاتحهاش شد.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر میشود.
کد خبر: ۵۴۷۷۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴
خاطرات شفاهی والدین شهدا
زینب وسیله مادر شهید «بهروز احمدزادهلداری» میگوید: «زمانی که به مرخصی میآمد، به من میگفت: اگر خبر شهادتم را شنیدید برایم گریه نکنید و برای امام حسین(ع) و یاران باوفایش گریه کنید. من امانتی در دست شما بودم که اکنون بسوی صاحب اصلیاش برمیگردم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴