خاطراتی از شهید هادی بنائیان
در موقع حركت قبل از اعزام از بستگان و فاميل خداحافظي مي كند و به ايشان مي گويند كه اين ديدار آخراست من مي روم تا براي شما شربت شهادت بياورم
کد خبر: ۴۵۱۱۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۵
خواهر شهید مجید شهریاری از برادر خود چنین میگوید: احترام مامان و بابا برای او اهمیت داشت. با اینکه سرکلاس تماس کسی را جواب نمیداد؛ هر بار مامان به او زنگ میزد حتی وسط کلاس درسش هم جواب او را میداد.
کد خبر: ۴۵۱۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۲
راز پلاک سوخته - بخش چهارم
شهید مهدی طهماسبی از رزمندگان ایرانی مدافع حرم در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب در شمال سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۴۵۰۹۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۲۰
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی
سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
کد خبر: ۴۵۰۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹
خاطره از شهید "حسین عسگری منفرد"
بیست و دوم دی 1347 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حســن و مادرش جهان نام داشــت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجي در جبهه حضور یافت. بیست و دوم بهمن 1364، با سمت بی سیم چی در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به ســر، شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
بیست و دوم دی 1347 ، در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حســن و مادرش جهان نام داشــت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجي در جبهه حضور یافت. بیست و دوم بهمن 1364، با سمت بی سیم چی در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به ســر، شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۶۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
خاطرات
افسوس که نمی توانم صحنۀ این جبهه را برای شما توصیف کنم درست است که شما همه جبهه بوده اید تمامی این مسائل را بهتر و واضح تر از من می دانید و لیکن این بار جبهه اوج دیگری دارد اینجا آنچنان صدای العفو با سوز و شوق عشق است که دیگر برادران را از جا بلند می کند و بسوی عشق یار و گفتن اللهم اغفر للمؤمنین می کشاند.
کد خبر: ۴۵۰۵۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۸
خاطره ای از "شهید محمد عسگری قهی" از زبان مادرشان
اردیبهشــت 1335 در شهرســتان تهران چشم به جهان گشــود. پدرش علي و مادرش مرضیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایــی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. و بیست نهم مرداد 1358 در پاوه توســط گروه های ضدانقلاب به شهادت رســید. مزار او در گلزار شهدای همان شهرستان واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۲۴۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱
گفتگوی اختصاصی
شهید رضافضائلي اكبرپور سيزدهم آذر 1343، در شهرستان يزد ديده به جهان گشود.ه عنوان بسيجي به جبهه رفت. دهم آبان 1361، با سمت بيسيمچي گرداندر عينخوش توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به سر، پا و دست، شهيد شد.
کد خبر: ۴۵۰۲۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱
خاطره ای از شهید "محمد(مجید) عسگریان"
در بیست و ششم دی 1342 ، در روستاي شمیران تابعه شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدکریم، کارمند صنایع دفاع بود و مادرش وجیهه نام داشــت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. پلیس سازمان قضایی بود. به عنوان ،1366 بسیجي در جبهه حضور یافت. بیست و هفتم دي در ماووت عراق شهید شد. مزار او در گلزار شهدای چیذر شهرستان تهران واقع است.
کد خبر: ۴۵۰۱۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۹
خاطراتی از شهید محمد علی تک
چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
کد خبر: ۴۵۰۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۷
نزديك غروب به دنبال جعفر رفتم،تا با يكديگر به هيئت فاطميون برويم. در ميان راه وضعيت جسمي نصراصفهاني تغيير يافت. رنگ چهرهاش زرد شد، سريع او را به بيمارستان رساندم.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۰
خاطره ای از شهید "محمد عسگری" فرزند حسین از زبان خواهر شهید
سوم شهریور 1348 در شهرستان تهران چشم به جهان گشود. پدرش حسین، کارگر بود و مادرش طاهره نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. نوزدهم فروردین 1366 در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در بهشت زهرای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۴۹۷۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۴
عل برادر شهید مظاهر علیمحمدی از برادر خود چنین خاطرهگویی میکند: او در زمانی پا به دنیای هستی گذاشت که پدرش در آن دوران، با زحمات فراوان لقمه نانی حلال ( به وسیله کار وفعالیت های شبانه روزی درآسیاب های سنتی آن زمان) به دست آورده و زندگی ساده ای را با تنها همسر خود سپری می کرد .
کد خبر: ۴۴۹۵۶۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۱
خاطراتی از شهید رضا کاتبی
هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده میشوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
کد خبر: ۴۴۹۱۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
مادر شهید جمشید بیگدلی از فرزند برومند خود چنین روایت میکند: بهش گفتم جمشید دوست دارم عید امسال تو هم کنارم باشی.می گفت مامان مطمئن باش من تا سه روز قبل از عید کنارتم. بعد از کلی حرف زدن انقدر بالای سرش بودم تا خوابش برد.
کد خبر: ۴۴۹۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۸
مادر شهید محرمعلی صالحی از فرزند برومند خود چنین میگوید: برای رفتن به جبهه از ترس اینکه من اجازه ندهم دو نفر از دوستانش را به عنوان سپاهی به خانه فرستاده بود و به آنها گفته بود یک جوری از مادرم اثر انگشت بگیرید او سواد ندارد. نمی فهمد رضایت نامه است.
کد خبر: ۴۴۹۰۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۵
یادها و خاطره ها
شهید سلیمانی با شجاعت و شهامتی که داشت به نیروهای گردان روحیه می داد و می گفت: در مقابل این همه امکانات و تجهیزات دشمن، ما خدا را داریم...
کد خبر: ۴۴۸۸۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطرات;
شهید مهدی توکل دریایی در تاریخ 1335/1/1 در گناوه متولد شد.شهید باشروع جنگ عازم جبهه جنگ شد و سرانجام در تاریخ 1364/11/28 دربمباران هوایی خلیج فارس به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴