کرامات شهیدان - صفحه 3

کرامات شهیدان

کرامات شهیدان ؛ (102) بلند شو دستت خوب شده

قبل از عمليات يک گلوله به بازوی سردار شهید برونسی خورد. برای مداوا به بيمارستاني در يزد منتقل شد. او فقط مي خواست تا عمليات شروع نشده به منطقه برود؛ اما چون دكترها اجازه این کار را به او نمي دادند، لذا به دامان اهل بیت متوسل شد...

از اختیار خودم بیرون آمدم

سردارشهيد عبدالحسین برونسي نقل ميكرد: شب عمليات به يک ميدان مين رسيديم. يک گردان منتظر دستور من بود. گشتيم تا شايد بتوانیم معبر عراقي ها را پيدا كنيم...

کرامات شهیدان ؛ (101) بر بالين عشق بلند شو دستت خوب شده

مثل باران اشك مي ريخت واز آنها می خواست فرج و گشايشي در كارش بدهند. در حال گريه خوابش برد. شايد هم بين خواب و بيداري احساس کرد حضرت عباس(ع) دارند به طرف او مي آيند.

کرامات شهیدان ؛(100)امام رضا آدرس داد

رداني پور در خواب امام رضا(ع) را مي بيند كه به او می فرماید: به عبدالله بگوييد: چرا نمي روي منزل آقاي شكوهنده...

این بار شهید میشوم

مادر، من به قربانت بروم، اگر چيزي به تو بگويم قول ميدهي ناراحت نشوي؟ مادر قول داد. محمد سرش را پايين انداخت و گفت...

کرامات شهیدان ؛(99) مگر بسیجی ها می گذارند ما شهید شویم

قبل از عمليات بدر که برای ديدار با مرادمان حضرت امام خميني عازم تهران بودیم، همه فرماندهان بودند...

کرامات شهیدان ؛(98) حضرت زهرا به ما سر مي زد

یكي از بچه هاي محل كه همراه ابراهيم به جبهه آمده بود در ارتفاعات بازي دراز به شهادت رسيد و پیكرش در همان جا ماند. ابراهيم هادی وقتي مطلع شد، خيلي تلاش كرد به سمت ارتفاعات برود، اما ولي به علت حساسيت منطقه و حضور نيروهاي دشمن، فرماندهان اجازه چنين كاري را به او ندادند. ابراهيم هم روي حرف فرماندهي چيزي نگفت و از آن اطاعت كرد.

کرامات شهیدان ؛(97) در اولین عملیات شهید می شوم

يک ماه از مفقود شدن ابراهيم مي گذشت. بچه هايي كه با ابراهيم رفيق بودند، هيچكدام حال و روز خوبي نداشتند. هر جا جمع مي شديم، از ابراهيم ميگفتيم واشك مي ريختيم...

کرامات شهیدان ؛(96)ما تو را دوست داريم

خيلي از بچه ها داستان ها و حماسه آفريني هاي او را در عمليات ها تعريف ميكردند كه همه آن ها با توسل به حضرت صديقه طاهره(س) انجام شده بود...

کرامات شهیدان ؛(95)زمان شهادتت نزدیک است

شهيد اصغر وصالي چریك ماهر و زبده ای بود. برادر او اسماعيل كه 40 روز زودتر از او شهيد شده بود، شبي به خواب اصغر آمد و او را از شهادتش مطلع كرد...

کرامات شهیدان ؛(94)شما می توانی فرمانده تیپ بشوی

يک روز در منطقه جلسه داشتيم. چند نفر از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتي یکی از آنها به عبدالحسين گفت: حاجي، برايت خواب هايي ديده ايم

بوی شهادت می شنوم

با شروع جنگ تحميلي حمید 4 بار به جبهه رفت. آخرين مرتبه كه به جبهه می رفت، قبل از رفتن به جبهه با عده اي از بچه هاي سپاه اهواز، شيراز و دامغان به مشهد آمدند و یک شب در سبزوار ماندند.

این ماه را فرمانده به من داده است

شب قبل از اينكه خبر شهادت محمد را براي من بياورند خواب ديدم زنگ خانه به صدا درآمد. وقتي در خانه را باز كردم ...

مهدی دیگر باز نخواهد گشت

وقتي به مقر رسيديم به مهدي گفتيم: ما داريم به تهران مي رويم با ما بيا. او رو به ما كرد و در حالي كه عكسي از آخرين عكس هايي را كه در جبهه گرفته بود...

مرا از غربت در می آورد

پس از شهادت فرزندم محمد ابراهيمی، از دوستانش كسي به خانواده ما سركشي نميكرد. تا مدت ها از اين جهت خيلي ناراحت بودم تا اينكه یک شب محمد به خوابم آمد...

چرا به عروسی شما نیاییم؟

وقتي همسرم سردار شهيد مصطفي رداني پور خواست مراسم عروسي بگيرد كه دو هفته پس از آن به شهادت رسيد...

اسمت را تغییر می دهند!

فرهاد حيدرزاده دوست صميمي شهيد جواد شكوريان بود. فرهاد از اسم خودش كه از اسامي اهل بيت(ع) نبود، اصلاً خوشش نمي آمد...

عراقي ها ما را دراينجا دفن كرده اند

پس از پیروزی در عمليات تلاش شد جسد رضا را پيدا كنند و به عقب بفرستند، اما تلاش ها به نتيجه اي نرسيد...

کرامات شهیدان ؛(93) همسرم خواب شهادت دیده بود

بعد از انقلاب هم خريدهاي كلان هواپيماهاي «آواكس » و«f16» و سيستم پيچيده پدافندي را به صورت تعليق درآوردند و آنها را به ما ندادند.

توسل به امام رضا كار خودش را كرد

چند روزي مي شد كه در عملیات جستجوی پیکر مطهر شهدا توفیقی پيدا نكرده بوديم. هر روز صبح زيارت عاشورا مي خوانديم و كار را شروع ميكرديم. گره و مشكل كار را در خود مي جستيم.
طراحی و تولید: ایران سامانه