کرامات شهیدان - صفحه 7

کرامات شهیدان

کرامات شهیدان ؛(58) گرمي بوسه رسول خدا

سه شب قبل ازشهادت، خوابي ديدند. آخرين شب جمعه بود. با شوق از خواب بلند شدند. پرسيدم: چه شده؟ گفتند: الان درخواب ديدم من و آقاي خميني بر گرد خانة کعبه مشغول طواف هستيم که...

کرامات شهیدان ؛(57) بيدار مهربان

حين چيدن و پهن كردن انجيرها با پا روى چند دانه انجير سياه رفت و آنها را له كرد. كار ما در حال اتمام بود كه دختر همسايه اعلام كرد: ماشين آمد و اعلام كرد اگر آماده هستيم ما را به شهر برساند...

کرامات شهیدان ؛(56) هلال نورانى

براى اينكه نگران دير رفتن او بودم از اتاق بيرون آمدم تا به او كه هنوز در اتاقش بود سرى بزنم. تا به در اتاق رسيدم و خواستم صدايش كنم به پله اول كه پا گذاشتم ناگهان چيز عجيبى مرا چنان حيرت زده كرد كه بی اختيار پا را عقب گذاشتم و برگشتم...

کرامات شهیدان ؛(55) سیراب وصل

در اين ملاقات كه چند دقيقه بود امام براى ما صحبتى نكردند، علت را كه پرسيديم يكى از اعضاى دفتر امام گفت: حضرت امام فرموده اند ديگر براى خانواده هاى شهدا كه به رسالت خود عمل كرده اند چه صحبتى بكنم. بعد از زيارت امام...

کرامات شهیدان ؛(54) سه خواهش

شب در خواب شهيد محمودنژاد را ديدم كه به من می گفت: فلانى از تو می خواهم سه كار برايم انجام بدهى. گفتم: باشد.

کرامات شهیدان ؛(54) نشانى سبز

در سفرى كه به مكه معظمه داشتم در آنجا از خداوند درخواست كردم به زودى از پسرم خبرى برسد. بعد از بازگشت از سفر حج، شبى در خواب ديدم پسرم مى گويد: مرا می آورند، شما نگران نباش...

کرامات شهیدان ؛(53) مهمان بهشت

سرباز شهيد على يار خسروى در سال 1345 در دزفول متولد شد. در دوران خدمت سربازي به جبهه شتافت و در گروه تخريب فعاليت داشت. در عمليات والفجر 8 )فتح فاو( مجروح گرديد و در دوران بستري شدن ازدواج نمود.

کرامات شهیدان ؛(52) زنده به عشق

من هم مثل تو از دورى او خيلى بى تابى می نمودم ولى گلايه نمی كردم. براى همين هروقت دلم براى او تنگ مى شود به من سر می زند و من او را درست مانند زمانى كه زنده بود می بينم و با او حرف می زنم تو هم اگر اين كار را بكنى حتماً پسرت به تو سر می زند...

کرامات شهیدان ؛(51) شمع دوستان

شبى به اتفاق همسر و فرزندانم به منزل برادر شوهرم دعوت بوديم. منزل او درست جنب مسجد روستاى استير بود كه جسد برادر شهيدم در آن دفن شده است.

کرامات شهیدان ؛(50) حضور پس از شهادت

من معتقدم دو نفر كه خيلى با هم دوست هستند و هميشه با يكديگر بسر میبرند، بعد از شهادت يا وفات يكى از آنها، بازهم دوستى شان ادامه پيدا میكند.

کرامات شهیدان ؛(49) ديدار با پسر

نيمه هاى شب پدرم را كه در موقع شهادت او من هنوز به دنيا نيامده بودم در خواب ديدم كه به من می گفت : فردا شما را به منطقه طلاييه میبرند و هوا هم خوب خواهد بود و باران نخواهد آمد...

کرامات شهیدان ؛(48) ضيافت در مدينه

اما وقتى از او شنيد سيدى سبزپوش در خواب او آمده و به دست او كه بر روى تپه اى سرسبز ايستاده بوده اسلحه اى داده و به او گفته بلند شو تو سرباز امام زمان(عج) هستى، ساكت شد و جز اشك چيز ديگرى بين مادر و پدرم نبود. لحظاتى بعد در حالى كه همه گريه مى كرديم پدرمان را كه لباس خاكى بسيج پوشيده بود...

کرامات شهیدان ؛(47) تجسم كامل

يك روز پس از اينكه ناهار را صرف كرديم، طبق معلوم كار به شوخى و مزاح بچه ها با يكديگر كشيد. وقتى حسام اسماعيلى فرد سر شوخى را با من باز كرد به او گفتم: حسام وصيت كن اگر پولى و مالى دارى آن را به من بدهند تا به نيت تو در راه خير مصرف كنم.

کرامات شهیدان ؛(46) مهمانى لاله ها

برادرم و شهيد آوينى و چند نفر ديگر شنل هاى سبز رنگ زيبايى بر دوش داشتند و بر روى سرشان نيم تاجى ديده مى شد...

کرامات شهیدان ؛(45) تشنه دوست

من مثل علی اكبر امام حسين)ع( شهيد مى شوم. هنوز يك هفته به عمليات فتح المبين كه مجيد در آن به شهادت رسيد، مانده بود . نكته عجيب اين بود كه وقتى اين جمله را به مادر گفت دستش را روى سرش گذاشت و گفت: تير عراقى ها به سرم و چشمم میخورد...

کرامات شهیدان ؛(44) حضور سبزپوش

نزديكى هاى عصر يك روز شنبه كه او را براى هوا خورى به در منزل آورده بودم چون بر اثر تبى كه به او عارض شده بود بدنش خيلى گرم بود پس از لحظاتى ديدم يك سيّد نورانى و خوش سيما كه شال سبزى را به كمرش بسته بود ولى عمامه اى بر سر نداشت و يك دستمال سياه به سبك عرب ها به روى سرش انداخته بود از جلوى منزل ما عبور میكند چون در منزل ما نيمه باز بود وى نگاهى به داخل انداخته و به من و منصور رسيد.

کرامات شهیدان ؛(41) اصلاح امور

سيّد گفت: آن چيست؟ گفتم :«هل جزآء الاحسان الا الاحسان »؟ سيّد گفت: من قبول كردم، باشد، بعد من به او گفتم: من هم قبول نمودم، باشد. عهد كرديم كه براى همديگر دعا نماييم كه خداوند عاقبت ما را ختم به خير نمايد. سيد در كربلاى 5 در سال 1365 شهيد گشت و من ميراث دار او گشتم . از خداوند جل شأنه می خواهم كه كفيل امورم باشد و يارى صديق و پاك دل براى آن برادر شهيد عزيز باشم، ان شاءالله...

کرامات شهیدان (40)؛ بشارت حياة عندرب

بعد از انجام مقدمات خواب و گستردن اسباب خواب، خوابيديم. در حدود ساعت 2 صبح، در عالم خواب، بعد از جرياناتى كه به وقوع پيوست در حالى كه اسلحه اى در دست داشتم يكى از برادران را ديدار كردم و او به من نويدى را داد و گفت: سيّد تو و سه نفر ديگر شهيد خواهيد شد و مرا نزد لوحى كه پرده اى بر روى آن كشيده شده بود، برد. پرده را كنار زد و گفت: ببين، اسم هاى ما چهار نفر بر روى آن ثبت گرديده است...

کرامات شهیدان (39)؛ فريادرس معشوق

سيد در اين فاصله به من آمادگى می داد و می گفت: خوابى ديده ام كه نمى توانم براى تو تعريف كنم! ولى همين قدر به تو بگويم كه مى دانم ديگر به پيش تو بر نمی گردم و اگر هم برگردم به حدى مجروح هستم كه نمی توانی با من بيايى.

کرامات شهیدان (38)؛ قامت نورانى

با خود گفتم: حتماً از فرط ناراحتى دچار خيالات شده ام! چون على اصغر را همين امروز دفن كرده ايم . بر همين اساس براى اينكه بر خيالات و تصورات خود غلبه پيدا كنم، صورتم را از آن نقطه برگرداندم ولى حس غريبى به من می گفت دوباره به آن نقطه نگاه كن .
طراحی و تولید: ایران سامانه