کرامات شهیدان - صفحه 6

کرامات شهیدان

کرامات شهیدان ؛(77) تشرّع شهيد

من دست بردار نبودم و همچنان اصرار ميکردم عکس ها را به من نشان بدهد. يک شب که فرمانده فرزند شهيدم به منزل ما آمد از او خواستم اگر عکسي از محمود دارد به من او اظهار بي اطلاعي کرد...

کرامات شهیدان ؛(76) توصيف بهشت

يک روز که داشتيم خانواده ها را براي اردو ثبت نام مي کرديمیوسف از در وارد شد و سلام کرد. فکر کردم مثل هميشه ميرود و برمیگردد ولي ديدم مکثي کرد و به داخل اتاق وارد شد و با اين که عده زيادي از جمله بعضي از همسران جانبازان در اتاق بودند...

کرامات شهیدان ؛(75) آيت نور و باران

وقتي مراسم دعا آغاز شد من در اتاق نزد ساير خانم هايي که بعضاً از بستگان بودند، نشسته بودم. در انتهاي حياط که باغچه پردرختي بود خواهرم با خانم ايزد دوست که زن برادرم است روي ديگ بودند و مشغول پختن غذا بودند.

کرامات شهیدان ؛(74) شفا در سحرگاه

امتحانات او که به آخر رسيد درد شديدتر شد. پس از چند آزمايش نتيجه اعلام شده از هوچکين که نوعي سرطان غدد لنفاوي است خبر مي داد. اضطراب، ترس و نگراني خاصي بر همه ما مستولي شد، ولي قضيه را از راضيه مخفي کرديم.

کرامات شهیدان ؛(73) ميعاد در جمکران

مادر جان براي چه نگراني؟ گفتم مي ترسم، نمي دانم چرا فکر ميکنم ديگر تو را نمي بينم. گفت ناراحت نباش. در حالي که گريه مي کردم پرسيدم اگر برنگشتي چه کار کنم؟ گفت اگر برگشتم که هيچ، اگر برنگشتم بعد از آنکه مراسم چهلم شهادت مرا برگزار کرديد...

کرامات شهیدان ؛(72) حضور نوراني در کلاس درس

نمي دانستم خواب هستم يا بيدار. با حال دگرگوني که از ديدن اين صحنه عجيب پيدا کرده بودم يک لحظه به استاد نگريستم تا دريابم آيا متوجه تغيير حالت و دگرگوني حال من شده است يا نه، سپس فوراً دوباره به سمت راستم نگريستم ولي...

کرامات شهیدان ؛(71) زندگان حقيقي

دست به کار شديم و مسأله را با آقاي بهادري که همسايه نزديک ما و از دوستان پدرم بود و شغل معماري داشت مطرح کرديم و از ايشان خواستيم اين کار را براي ما انجام دهد، پذيرفت...

کرامات شهیدان ؛(70) هديه شهيد

در يکي از شب هاي ماه مبارک رمضان در خواب ديدم کبوتري از پنجره اتاق به داخل آمد و روي عکس محمد تقي نشست...

کرامات شهیدان ؛(69) تسکين دل مادر

ماه و 10 روز گذشته بود که خبر آوردند جسد نصرالله پيدا شده است. به استقبال جنازه رفتيم و در ابتداي شهر به انتظار نشستيم. جمعيت زيادي آمده بودند. من پشت جمعيت و رو به ديوار نشسته بودم که خبر دادند شهيد را آوردند...

کرامات شهیدان ؛(68) توسل به شهيد

يک ماه نگذشت که اين خانم به عروس من، همسر محمد مراجعه کرد و گفت من همان زني هستم که موقع دفن همسرتان از هوش رفتم...

کرامات شهیدان ؛(67) راهنماي طواف

موقع طواف که در دور سوم برگرد کعبه عشق طواف مي کرديم به دليل اين که اولين سفر حج من بود، خيلي در انجام اعمال حج دلهره داشتم. دائم نگران بودم که مبادا اعمالم درست انجام نشود و مورد قبول حضرت حق واقع نگردد...

کرامات شهیدان ؛(68) دست شفادهنده

دکتر معالج می گفت رگ هاي عصب به داخل معده ترشح مي کنند و بايد بسته شوند تا معده بهبود پيدا کند و اين عمل خيلي سختي است چون رگ هاي عصب خيلي نازک و ظريف هستند. پزشکان به من يک ماه فرصت دادند تا اگر به وسيله دارو خوب نشد عمل انجام شود...

کرامات شهیدان ؛(66) منتظر شهادت

در دوران طاغوت سي ماه در زندان شاه بودم. وقتي انقلاب به پيروزي رسيد سي ماه در سپاه پاسداران و جهاد سازندگي ياسوج خدمت کرده ام. ايشان مکثي کرد و گفت اکنون سي ماه است که از حضور من در جنگ و خدمت در قرارگاه خاتم الانبياء مي گذرد...

کرامات شهیدان ؛(65) توسل به حضرت رضا(ع)

روحاني شهيد عبدالله ميثمي در سال 1334 هجري شمسي در شب تولد حضرت علي (ع) در خانواده اي در اصفهان متولد شد. پدرش براي نامگذاري فرزندش به قرآن تفال زد و بر مبناي آية 23 سورة مريم نام او را عبدالله گذاشت.

کرامات شهیدان ؛(64) حضور نوراني در تدفين

به خاطر دارم وقتي براي مرخصي از جبهه به شهر آمده بود سخناني در مسجد درباره توجه و عنايات خاص امام زمان (عج) به جبهه ها و رزمندگان براي مردم بيان کرد که همه را مجذوب خود نمود...

کرامات شهیدان ؛(63) رمز دفن شبانه

عشق او به سپاه باعث شد به عضويت رسمي آن درآيد و در واحد عمليات سپاه شيراز به کار مشغول شود. مدت کوتاهي از ورود او به سپاه نگذشت که به جبهه شتافت و تا زماني که در عمليات فتح المبين به شهادت رسيد در جبهه بود.

کرامات شهیدان ؛(62) شهادت، اجر شجاعت

پدرش از حسين پرسيد پسرم چرا گريه می کني؟ لحظاتي طول کشيد، گريه او که به آرامي تمام شد، گفت: ديشب خواب ديدم صحراي کربلاست و در رکاب مولايم امام حسين )ع( مي جنگم ولي نبرد من چهل روز طول کشيد و بسياري از دشمنان امام حسين را به خاک هلاکت انداختم. مي خواستم بيايم که کسي از پشت سر مرا صدا کرد...

کرامات شهیدان ؛(61) مژده وصل

بدان که اين موها به خون سرم خضاب مي شود و همين طور هم شد. وقتي پيکر غرق به خون حاجي را آوردند سر و صورت او آغشته به خون او شده بود...

کرامات شهیدان ؛(60) تشنه شراب شهادت

حاج حسين بصير در آتش عشق به شهادت می سوخت و گلايه داشت و مي گفت اين جوان ها توفيق شهادت دارند پس چرا من شهيد نمي شوم؟...

کرامات شهیدان ؛(59) مژده حسيني

مدتي گذشت تا اين که يک شب حضرت امام حسين(ع ) را درخواب ديدم که بالاي سر من تشريف آوردند و دستي محبت آميز به سر من کشيدند ...
طراحی و تولید: ایران سامانه