همیشه سر نماز از خداوند مىخواستم که مرا به آرزویم رسانیده و به جبهه بیایم
يکشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۹
محرم رحمانی، دهم تیر ۱۳۴۰، در شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش علی، کارمند آموزشوپرورش بود و مادرش معصومه نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته انسانی درس خواند. گروهباندوم ارتش بود. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. دهم دی ۱۳۶۴، در بمباران هوایی صالحآباد بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
وصیت نامه شهید محرم رحمانی
همیشه سر نماز از خداوند مىخواستم که مرا به آرزویم رسانیده و به جبهه بیایم.
بى عشق خمینى نتوان عاشق مهدى شد.
درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران،
امام خمینى.
من چند ماه بعد از حمله صدامیان کافر به مملکت اسلامیمان، آرزو
مىکردم که به جنگ با آنها رفته تا کمکى به برادران رزمنده باشم و با این
کار بتوانم دینم را به اسلام و قرآن و ایران انجام دهم، اما چون به مدرسه
مىرفتم، نمىتوانستم به جبهه بروم.
آن روز ها در مدرسه، خانه، مسجد و در
همه جا آرزو مىکردم به جبهه نور علیه ظلمت عزیمت کنم ولى نمىشد.
همیشه سر
نماز از خداوند مىخواستم که مرا به آرزویم رسانیده و به جبهه بیایم.
آرزوى دیگرم پیروزى رزمندگان در جنگ بود.
و روزى به این آرزویم رسیدم که
امام فرمودند:((جوانان به جبهه رفته و کار را یکسره کنند)) این فرمایشات
مانند یک وحى آسمانى بود و شوق مرا براى آمدن به جبهه صد چندان کرد.
دیگر
حوصله درس خواندن نداشتم و از خداوند مىخواستم مانند کبوتران به من دو بال
بدهد تا بتوانم به سوى جبهه پرواز کنم و همین فکر باعث شد نتوانم درسم را
به خوبى خوانده و در کلاس دوازده قبول نشدم.
البته از این موضوع ناراحت نشدم چون توانستم به خدمت مقدس سربازى رفته و از
این طریق راهى جبهه شوم.چند مرتبه خواستم از کانال بسیج وارد شوم که نشد.
تا اینکه در تاریخ پانزدهم مهر 62 به استخدام نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران درآمدم و دعا
مىکردم که ارتش مرا به جبهه بفرستد اما چون در قسمت اطلاعات و حفاظت لشگر
بیست و یک حمزه بودم مرا در تهران نگه داشتند.
مدتى در تهران بوده و براى
آمدن جبهه روزشمارى مىکردم و آخر سر من به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم.
در قسمتى که من کار مىکردم و تمامى خواستهام رفتن به خط مقدم بود و هر
وقت بچهها به خط مقدم مىرفتند، با حسرت به آنها نظاره مىکردم، نمىدانم
چرا شانس با من یار نبود که در خط مقدم باشم ولى امیدوارم آن روز فرا برسد.
انشااله، تا در خط مقدم اسلحه بر دوش گرفته و با صدامیان کافر جنگیده،
پیروزى نهایى نصیب لشگریان اسلام گردد.
و اگر در این راه شهید شدم، چند وصیت
دارم:
اول سخنم با پدر عزیزم مىباشد! در موقع خواندن نماز و قرآن، اول
پدر جان براى سلامتى رهبر کبیر انقلاب امام عزیز دعا کن.
پدر جان! اگر من
شهید شدم، زیاد ناراحت نباش که من به آرزویم رسیدهام، دیگر اینکه براى
پیروزى رزمندگان اسلام دعا کنید.
و سخنى با مادر عزیزم! مادر جان اولاِ شیرت را حلالم کن، اگر شهید شدم
برایم، زیاد ناراحتى نکرده و به جاى آن از همسرم مواظبت کن که او در
تاکستان غریب است ، از او خیلى مواظبت کن و من هم روز قیامت نزد سرور شهیدان
حضرت امام حسین (ع) و مادر بزرگوارش حضرت زهرا (س) از شما پدر و مادر
شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با برادرم اسحق دارم: برادر جان! از پدر و مادر، فرزند و همسرم
کاملاِ مواظبت کن آنها را دلدارى داده و مراقب زندگیم باش، انشااله، روز
قیامت نزد علىاکبر (ع) از تو شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با همسرم: همسر مهربانم از یگانه فرزندمان مصطفى به خوبى پرستارى
نما. تا آنجا که ممکن است او را بىسرپرست نگذار که به یارى خدا روز قیامت
نزد زینب (س) تو را شفاعت مىکنم.قرض و طلب و دیگر موارد را به همسرم گفته ام و او مىداند.به پدر و مادر
گفته تا آنها عمل نمایند.
برادرانم! کرم، خیراله، جمشید و محمد وصیت مىکنم
که ادامه دهنده راه من باشید.
امام عزیز و رهبر کبیر انقلاب اسلامى و
رزمندگان غیور را در جبههها تنها نگذارید.
با رهبرى امام بزرگوار و یارى
رزمندگان، صدام و صدامیان را از مملکت اسلامى دور ریخته و مرقد مطهر
حسینبن على (ع) را آزاد سازید.
به خواهرانم وصیت مىکنم که از همسر و فرزندم به خوبى مراقبت به عمل آورید و
نگذارید زیاد ناراحت شود و خودتان نیز ناراحت نبوده و گریه نکنید.
در آخر
باز هم سفارش مىکنم از همسر و فرزندم مصطفى به خوبى مراقبت کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما