حجله دامادی!
چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۲۴
سعید قنبری که به جبهه رفت، نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه ی شهدا می رفتند تا با خانواده ها دیدار داشته باشند.
ایشان هر وقت که عملیاتی می شد، به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می گرفتند که برای عیادت از آنها و خانواده هایشان مراجعه نمایند....
به گزارش نوید شاهد قزوین:
... آن سال عملیات آغاز شده بود و بچه های قزوین حضور پررنگی در آن داشتند، هر
روز هم در تعاون سپاه خبرهای جدید پخش می شد و بچه ها پیگیر شناسایی
مجروحین و شهدای عملیات بودند.
نامزد سعید قنبری هم که حساسیت عملیات و حضور بچه ها را در منطقه می دانست پیگیر بود، تا اینکه یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، آن روزها بچه های رزمنده قزوین جزو لشگر 17 علی بن ابیطالب(ع) قم بودند.
لیست را که دریافت کردیم، اسم سعید قنبری هم جزو شهدا بود و بلافاصله همه ی بچه های سپاه از شهادت ایشان مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب وضعیت سعید را از بچه ها سؤال می کرد، ولی هیچکس جرأت بروز آن را نداشت، چرا که این دو، تازه نامزد شده و علاقه ی شدید هم به یکدیگر داشتند و قرار بود پس از بازگشت سعید از جبهه، مقدمات عروسی شان فراهم شود.
اما سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد که تحت شرایط سختی این کار صورت گفت و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید.
آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان مافی را امانت گرفته و آن را تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم.
هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه جوانان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود و اینکه هستند جوانانی که در حساسترین موقعیت-های زندگی، از همه چیز خود می گذرند تا اسلام سرافراز بماند.
آن روز نوشته هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلی ها را به خود جلب کرده بود، از جمله: میهمان عروسی ام، مهدی صاحب الزمان(عج)، نقل عروسی ام رگبار گلوله ها، اسلحه دسته گل دامادی ام و حجله دامادی ام، سنگر من!
نامزد سعید قنبری هم که حساسیت عملیات و حضور بچه ها را در منطقه می دانست پیگیر بود، تا اینکه یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند، آن روزها بچه های رزمنده قزوین جزو لشگر 17 علی بن ابیطالب(ع) قم بودند.
لیست را که دریافت کردیم، اسم سعید قنبری هم جزو شهدا بود و بلافاصله همه ی بچه های سپاه از شهادت ایشان مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب وضعیت سعید را از بچه ها سؤال می کرد، ولی هیچکس جرأت بروز آن را نداشت، چرا که این دو، تازه نامزد شده و علاقه ی شدید هم به یکدیگر داشتند و قرار بود پس از بازگشت سعید از جبهه، مقدمات عروسی شان فراهم شود.
اما سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده من گذاشته شد که تحت شرایط سختی این کار صورت گفت و زمان تشییع جنازه ایشان فرا رسید.
آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگوار شهیدان مافی را امانت گرفته و آن را تزئین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم.
هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه جوانان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود و اینکه هستند جوانانی که در حساسترین موقعیت-های زندگی، از همه چیز خود می گذرند تا اسلام سرافراز بماند.
آن روز نوشته هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلی ها را به خود جلب کرده بود، از جمله: میهمان عروسی ام، مهدی صاحب الزمان(عج)، نقل عروسی ام رگبار گلوله ها، اسلحه دسته گل دامادی ام و حجله دامادی ام، سنگر من!
رضا رجبعلی
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما