اصلاح مدرن!
يکشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۳۰
چشمهایم را باز کردم دیدم شهید حاجمیری روی سینه من نشسته و دستهایم را محکم گرفته تا نتوانم تکان بخورم، شهید صنعتکار هم با قیچی، به جان موهای من افتاده و دارد موهایم را کوتاه میکند...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد، ششم اسفند ۱۳۳۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش عزتالله و مادرش ثریاخانم نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
علی قلیپور، همرزم شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
یکی از شیرین کاریهای شهید صنعتکار این بود که به همراه دوستانش، افرادی را که به مو، لباس و اینجور چیزها حساس بودند، در خواب یا بیداری، غافلگیر میکردند، دست و پایشان را نگه میداشته و موهایشان را میزدند.
یک روز، ساعت 4، 5 بعدازظهر در هوای گرم جنوب، تازه خوابم برده بود که احساس کردم چیزی روی سینهام سنگینی میکند، چشمهایم را باز کردم دیدم شهید حاجمیری روی سینه من نشسته و دستهایم را محکم گرفته تا نتوانم تکان بخورم، شهید صنعتکار هم با قیچی، به جان موهای من افتاده و دارد موهایم را کوتاه میکند.
هر چه تلاش کردم نتوانستم از دستشان فرار کنم. قبلا به من گفته بود: کاری میکنم که تا یک هفته نتوانی از سنگر بیرون بیایی. همین کار را هم کرد. تا من یک ماشین اصلاح گیر بیاورم و موهایم را کامل بزنم 4-3 روز طول کشید.
شوخ طبعیهای حجت باعث میشد که بچهها از ماندن در منطقه احساس ناراحتی نکنند و حوصلهشان سر نرود چون این خاطرات بیاد ماندنی همیشه در ذهنشان میماند.
مرتضی توکلی، همرزم شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
حجت با آقای جباری، که از یک چشم در عملیات بدر جانباز شدند، خیلی شوخی میکرد. علی جباری خیلی خوش خنده بود و کمتر مسالهای بود که او را به گریه بیندازد و تا آن زمان کسی اشک او را در نیاورده بود.
یک روز حجت گفت: من اشک تو را در میآورم و شروع کرد به سیلی زدن روی صورتش! آنقدر به صورتش سیلی زد تا اشکش را در آورد و بعد گفت: من اشک او را در آوردم!.
ما گریه علی جباری را در شوخیها و به عبارتی عقبنشینی او را در شوخیها تا آن روز ندیده بودم. چون علی جباری به این زودیها گریه نمیکرد، تا اینکه دیدیم حجت اشک او را در آورد.
یک روز، ساعت 4، 5 بعدازظهر در هوای گرم جنوب، تازه خوابم برده بود که احساس کردم چیزی روی سینهام سنگینی میکند، چشمهایم را باز کردم دیدم شهید حاجمیری روی سینه من نشسته و دستهایم را محکم گرفته تا نتوانم تکان بخورم، شهید صنعتکار هم با قیچی، به جان موهای من افتاده و دارد موهایم را کوتاه میکند.
هر چه تلاش کردم نتوانستم از دستشان فرار کنم. قبلا به من گفته بود: کاری میکنم که تا یک هفته نتوانی از سنگر بیرون بیایی. همین کار را هم کرد. تا من یک ماشین اصلاح گیر بیاورم و موهایم را کامل بزنم 4-3 روز طول کشید.
شوخ طبعیهای حجت باعث میشد که بچهها از ماندن در منطقه احساس ناراحتی نکنند و حوصلهشان سر نرود چون این خاطرات بیاد ماندنی همیشه در ذهنشان میماند.
مرتضی توکلی، همرزم شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:
حجت با آقای جباری، که از یک چشم در عملیات بدر جانباز شدند، خیلی شوخی میکرد. علی جباری خیلی خوش خنده بود و کمتر مسالهای بود که او را به گریه بیندازد و تا آن زمان کسی اشک او را در نیاورده بود.
یک روز حجت گفت: من اشک تو را در میآورم و شروع کرد به سیلی زدن روی صورتش! آنقدر به صورتش سیلی زد تا اشکش را در آورد و بعد گفت: من اشک او را در آوردم!.
ما گریه علی جباری را در شوخیها و به عبارتی عقبنشینی او را در شوخیها تا آن روز ندیده بودم. چون علی جباری به این زودیها گریه نمیکرد، تا اینکه دیدیم حجت اشک او را در آورد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما