برای خدا عملگی میکنم!
دوشنبه, ۰۴ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۰۳
دیوارهای مسجد را خودش بالا برد، گاهی که از حاج آقای ابوترابی میپرسیدند: چرا چهرهات قرمز شده است، مگر عملگی میکنی؟ به آنها میفرمود: بله، برای خدا عملگی میکنم. اصلا به هیچکس این موضوع را نگفت و ماهم نگفتیم...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال 1318 به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سیدالاسرا مشهور بود. سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا به خاک سپرده شده است.
هادی یعقوبی از دوستان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابی:
در نوجوانی با حاجآقا ابوترابی که جوانی حدود 20 ساله بود، به یکی از روستاهای اطراف امامزاده اباذر(ع) قزوین به نام «ولامدار» که مردمی بسیار مستضعف و فقیر داشت رفتیم.
وقتی مردم به او گفتند: ما در روستایمان مسجد نداریم، تصمیم گرفت در آن روستا مسجدی بسازد. آجر و گچ و وسایل مورد نیاز مسجد را از دوستان و مریدان پدر بزرگش، آیتالله سید ابوتراب تهیه میکرد که با هم، آنها را به روستا میبردیم و با کمک مردم مسجد را ساختیم.
شخصا در ساختن مسجد کار میکرد و آجر روی آجر میگذاشت. زمان غذا خوردن که فرا میرسید و میخواستیم غذا بخوریم متوجه میشدیم روزه است. در حال روزه هم کار میکرد.
دیوارهای مسجد را خودش بالا برد و این کار را به هیچ یک از اعضای خانواده خود نگفت. گاهی که از او میپرسیدند: چرا چهرهات قرمز شده است، مگر عملگی میکنی؟ به آنها میفرمود: بله، برای خدا عملگی میکنم. اصلا به هیچکس این موضوع را نگفت و ماهم نگفتیم.
یک روز که برادرش آسید محمدحسن ابوترابی را به همراه خود به روستا بردیم و دید در روستا و در آن آفتاب گرم، مسجد میسازیم، در برگشت که قضیه را به پدر و مادرش گفت، آنها به قضیه پی بردند. مسجد را ساختیم و مردم در آن نماز جماعت و مراسم برپا کردند.
هنوز آن مسجد که با همت حاجآقا ابوترابی بنا شده، برپاست و پس از مدت کوتاهی که از تمام شدن مسجد روستا گذشت، ایشان توسط یکی از متدینین به حج تمتع دعوت شد. هنگامی که از سفر حج برگشت و به دیدارش رفتم، آهسته گفت: دیدی خداوند اجر ساختن مسجد را به من داد.
منبع: کتاب تسبیح ابوترابی
نظر شما