اشک شوق یا جدایی!
چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۵۵
هر قدم که به جلو بر میداشت، چند قدم به عقب برگشته و ما را میبوسید و میبویید. اشک از چشمانش جاری میشد... ادامه این خاطره از فرزند شهید «عشقعلی قنبری» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹ در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد، پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت، در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت، راننده جهاد سازندگی بود، سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار سیزدهم آبان ۱۳۶۶ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
امالبنین قنبری فرزند شهید عشقعلی قنبری:وقتی بابا شهید شد، من خیلی کوچک بودم و خاطرهای از پدر به یاد ندارم، اما مادرم میگفت: پدرم همیشه، با خدا و به فکر فقرا بود و نمازش را سر وقت میخواند، روزه میگرفت، صدقه می داد و با مردم مهربان بود.
پدرم چند مرتبه به جبهه رفته بود، اما مادر میگوید: آخرین باری که پدر میخواست به جبهه اعزام شود، انگار میدانست که قرار است از ما جدا شود، به همین دلیل، شب قبل از اعزام به خانه میآید و با چشمانی پر از اشک من و برادرم را در خواب میبوسد.
مادر می گوید: صبح روز اعزام پدر حال و هوای خاص و عجیبی داشت، هر قدم که به جلو بر میداشت، چند قدم به عقب برگشته و ما را میبوسید و میبویید. اشک از چشمانش جاری میشد، به طوری که مادر میگوید: نمیدانستم این اشک، اشک شوق بود یا اشک جدایی.
مادر میگوید: پدر در آخرین سفرش از مادر و مادر بزرگ خواسته بود تا از ما مراقبت کنند و با تربیت صحیح افراد مفیدی تحویل جامعه دهند. من چند بینی هم در مورد پدری که همیشه یادش در قلبم و فکرش در ذهنم باقی است مینویسم.
تو رفتی و گذشتی مثل باران و من دستی تکان دادم برایت تو رفتی باز هم مثل همیشه من و یاد تو، با هم گریه کردیم تو ناچاری برای رفتن و من همیشه تشنه شهد صدایت اگر میماندی و تنها نبودم عروس آرزو خوشبخت میشد و فکرش را بکن چه لذتی داشت شکفتن روی باغ شانههایت.
منبع: کتاب خوشه سرخ(آشنایی با شهدای جهاد کشاورزی استان قزوین)
نظر شما