«آن شب به همرزمانم گفتم: اگر برادرم اینجا بود این آبگوشت را نمی‌خورد و باید یک فکری برای شامش می‌کرد. در این هنگام یکی از دوستان گفت: کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست! ...» ادامه این خاطره از زبان برادر و همرزم شهید «جلال اکبر حلوایی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید جلال اکبرحلوایی، بیست و پنجم خرداد ۱۳۳۶ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش رضا و مادرش بانو پوران نام داشت، تا اول راهنمایی درس خواند و کارگر بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، هفدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شکم شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست!

جمال ‌اکبر حلوایی برادر و همرزم شهید جلال اکبر حلوایی نقل می‌کند:
اوایل سال ۶۱ عملیات فتح‌المبین انجام شده و پیروزی‌های خوبی به دست آمده بود. ما هم بعد از سازماندهی در گردان‌های رزمی در اطراف شهر شوش مستقر بودیم، یک شب سفره شام پهن شده بود و همه به صورت تجمعی و هیئتی آماده خوردن شام بودیم.

شام آبگوشت بود. بی‌اختیار یاد برادرم افتادم که با آبگوشت میانه‌ای نداشت. یاد چند وقت پیش افتادم که می‌خواست به جبهه اعزام شود و من مخالف بودم.

حضور همزمان دو نفر از یک خانواده در جبهه ممکن بود باعث مشکلات روحی و روانی خانواده شود؛ بنابراین به او گفتم: چون من آماده رفتنم بهتر است تو بمانی و وقتی من برگشتم شما برو.

آن شب به همرزمانم گفتم: اگر برادرم اینجا بود این آبگوشت را نمی‌خورد و باید یک فکری برای شامش می‌کرد. در این هنگام یکی از دوستان گفت: کجای کاری؟ برادرت الان اینجاست!

سریع به بیرون رفتم و دیدم که برادرم واقعا آمده جبهه. به ایشان گفتم: جلال جان، شام آبگوشت است ولی من در کوله‌ام همه نوع کنسرو دارم که بخواهی شام بخوری. ایشان گفتند: نه می‌خواهم آبگوشت بخورم.

زدن چنین حرفی از برادرم بعید بود. دیدم در ایشان تغییری حاصل شده است و همین امر باعث شد نسبت به آینده‌اش در جبهه دل‌نگران شوم. حالا برادرم جهت صرف شام به داخل رفت ولی من نتوانستم شام بخورم و یک شکم سیر گریه کردم.

چرا که دیدم برادرم یک مظلومیت خاصی پیدا کرده و اخلاق و چهره‌اش عوض شده بود. بعد از شام گفت: می‌شود من را هم در گردان رزمی سازماندهی کنند؟ گفتم: نه. با توجه به توانایی‌های زیادی که شما از جهت فنی دارید بهتر است در همین پادگان مشغول به کار شوید.

همینطور هم شد تا وقت موعود یعنی عملیات بیت‌المقدس که ایشان با ماشین مهمات جهت کمک به خط‌ مقدم به منطقه عملیاتی شلمچه رفت، بر اثر اصابت گلوله مستقیم تانک به خاکریز، ترکش به پیکر پاکش اصابت می‌کند و با یک سلام به آقا امام حسین(ع) روح ملکوتی‌اش پرواز کرده و به خیل شهدای جنگ تحمیلی می‌پیوندد.

منبع: کتاب خاکریز(گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

مادر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده