خاطرات / روایتی از نحوه شهادت شهید "محمداسماعیل صالحی"
يکشنبه, ۰۲ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۲۸
نوید شاهد - «در حال خوردن نان و پنیر بودیم که محمد اسماعیل متوجه جا ماندن اسلحهاش در منطقه شد، بلند شد و گفت: من باید بروم اسلحهام را بیاورم. من هر چه به او اصرار کردم که نرو، گفت: نمیشود، باید بروم و اسلحهام را بیاورم تا به دست عراقیها نیفتد ...» ادامه این خاطره از شهید "محمداسماعیل صالحی" را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

به گزارش نوید شاهد استان
قزوین، شهید محمداسماعیل صالحی، دوم آذر ۱۳۴۶ در روستای شترکماخورین از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسن، کشاورز بود و مادرش رخشنده نام داشت و تا سوم متوسطه درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، دوم آذر ۱۳۶۶ در حاجعمران عراق بر اثر اصابت ترکش به پا و گردن شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
روایتی از نحوه شهادت شهید محمداسماعیل صالحی
زینب صالحی خواهر شهید محمداسماعیل صالحی روایت میکند:
چند روزی از شهادت برادرم، محمد اسماعیل صالحی نگذشته بود که یکی از همرزمان شهید به منزل ما آمد، او با خود کاپشن شهید را به همراه داشت و مقداری پول که از او قرض گرفته بود.
وضع آشفتهای داشت و خودش میگفت: تا آخرین لحظههای شهادت با برادرم بوده است، اصرار کردیم که نحوه شهادت او را برایمان تعریف کند و در حالی که چشمانش پر از اشک بود، گفت: آن روز عملیات شروع شده بود و ما با کمبود نیرو و سلاح مواجه بودیم، رژیم بعث عراق هم از بالا و پایین با ما مقابله میکرد.
چندین ساعت مقاومت کردیم، در این مقاومت خیلی از بچههای ما زخمی و شهید شدند. بر اثر فشار دشمن، فرمانده ما به اسارت بعثیون در آمد و وقتی بچهها بیفرمانده شدند، در روحیه آنها تاثیرات منفی بسیاری گذاشت.
رزمندگان در سطح منطقه پراکنده شده بودند و هر کس به سویی میرفت، در همین حال محمد اسماعیل را دیدم که زخمی شده و درد میکشد، ما پنج ۶ نفری بودیم، خودمان را به زور به تخته سنگی رساندیم، گرسنگی امانمان را بریده بود، کوله پشتیها را زمین گذاشته و نان و پنیری را که به همراه داشتیم خوردیم.
در حال خوردن نان و پنیر بودیم که محمد اسماعیل متوجه جا ماندن اسلحهاش در منطقه شد، بلند شد و گفت: من باید بروم اسلحهام را بیاورم. من هر چه به او اصرار کردم که نرو، گفت: نمیشود، باید بروم و اسلحهام را بیاورم تا به دست عراقیها نیفتد، این را گفت و رفت.
هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که خمپارهای به کنار ایشان افتاد، که ما فقط فریاد یا زهرای محمد اسماعیل را شنیدیم و به دلیل تیراندازیهای شدیدی که در آن محوطه انجام میشد امکان جلو رفتن ما نبود. چند ساعتی صبر کردیم تا نیروهای کمکی رسیدند، آنها که آمدند به محل حادثه رفته و با بدن سرد و بی جان او روبرو شدیم، خون زیادی از او رفته بود، یک پایش قطع شده و از ناحیه گلو هم تیر خورده بود.
منبع: پایگاه اطلاعرسانی خط سرخ

نظر شما