نوید شاهد - «وارد مدرسه مولاوردیخان شدم. در همین حال دیدم مامورانی که در مغازه‌های اطراف مدرسه کمین کرده و منتظر من بودند ریختند، داخل مدرسه شدند و چون حجره حقیر را بلد بودند از پله‌ها بالا رفتند ...» ادامه این خاطره از "حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حسین آقاعلیخانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
این بار هم به کمند ماموران نیفتادم و از دامشان گریختم!
 
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین آقاعلیخانی به دلیل فعالیت‌های انقلابی و روشنگر در سوم دی ماه ۱۳۵۴ به همراه جمعی از انقلابیون در قزوین بازداشت شد و نزدیک به سه سال از عمر خویش را در زندان رژیم طاغوت سپری کرد.

وی در خاطراتش می‌گوید: در سال ۵۰ من از قم به قزوین رفتم و وارد مدرسه مولاوردیخان شدم. به حجره‌ام که در طبقه فوقانی بود، نرفتم و به سوی حجره خادم مدرسه روانه شدم. در همین حال دیدم مامورانی که در مغازه‌های اطراف مدرسه کمین کرده و منتظر من بودند ریختند، داخل مدرسه شدند و، چون حجره حقیر را بلد بودند از پله‌ها بالا رفتند.

من به خادم مدرسه مشهدی رضا که انسان مطمئن و باوفایی بود، گفتم مشهدی رضا دنبال من آمده‌اند. من حجره شما مخفی می‌شوم. ماموران حجره مرا دیده بودند که قفل است پایین آمدند و همه حجرات را کنترل اجمالی کردند تا رسیدند به حجره خادم.

از ایشان پرسیدند این مدرسه چند درب دارد. گفت: یکی. این‌ها احتمال دادند که من از درب دوم مدرسه خارج شده‌ام، بعد که دیدند مدرسه یک درب بیشتر ندارد احتمال دادند شاید دستشویی رفته‌ام. دستشویی‌ها را بازرسی کردند، اثری نیافتند. مدتی داخل مدرسه بودند لیکن اثری از من پیدا نکردند، سپس بیرون رفتند.

هوا سرد بود. حجره خادم تخت گذاشته بود، روی تخت‌ها هم کرسی قرار داده بود. من از اندرونی حجره خادم بیرون آمدم، به خادم گفتم شما از حجره خارج شوید و درب حجره را از بیرون قفل کنید و من زیر کرسی نشسته‌ام و از پشت شیشه بیرون را در کنترل دارم. شما به بهانه دستشویی رفتن وضعیت ماموران را به من بگویید. چند بار گزارش آورد که در مغازه‌های همسایه‌های مدرسه در کمین‌اند.

من راحت زیر کرسی گرم نشسته بودم، هوا تاریک شد و اتفاقا آن شب برف سنگینی بارید. آن‌ها تا نیمه شب در اطراف مدرسه بودند و از اینکه من در مدرسه باشم مایوس شدند و رفتند. حدود اذان صبح خادم آمد و گفت که رفته‌اند.

من لباس روحانی را جمع کردم و با لباس شخصی از مدرسه خارج و در میان طوفان و برف وارد منزل جناب آقای حاج شیخ احمد صفری شدم. چند ساعتی آنجا بودم، سپس با تاکسی به حوالی تهران قدیم رفتم و با ماشین‌های عبوری به سوی تهران حرکت کردم و این بار هم به کمند ماموران نیفتادم و از دامشان گریختم.

منبع: کتاب خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین حسین آقاعلیخانی
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده