نوید شاهد - «یک بار هم رفته بودند سراغ خواهر‌های من تا با آوردن آن‌ها پیش من، مرا تحت فشار قرار دهند و از من اقرار بگیرند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب "سید مرتضی نبوی" در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
از طریق خواهرانم می‌خواستند از من اقرار بگیرند
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید مرتضی نبوی، فرزند سید احمد که ششم آذر ماه سال ۱۳۲۶ در محله مسجد محمدیه قزوین، به دنیا آمده بود و با اعتقاداتی که داشت از هر راهی تلاش می‌کرد تا انقلابیون به فعالیت‌های سیاسی خود علیه رژیم شاه ادامه بدهند و حتی در این مسیر متحمل شکنجه‌های وحشتناکی نیز شده بود. ماموران ساواک در اواخر مهر ۱۳۵۲ دستگیر کرده و به زندان کمیته مشترک انتقال دادند.

مرتضی نبوی پس از تحمل ۶ ماه شکنجه در کمیته مشترک به زندان قصر فرستاده شد، به مدت دو سال زندانی بوده و پس از تحمل دوره محکومیت به زندان اوین انتقال یافت و پس از چند ماه آزاد شد.

از طریق خواهرانم می‌خواستند از من اقرار بگیرند

سید مرتضی نبوی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب اسلامی روایت می‌کند:
از دیگر شگرد‌های ساواک درباره من این بود که یک بار هم رفته بودند سراغ خواهر‌های من تا با آوردن آن‌ها پیش من، مرا تحت فشار قرار دهند و از من اقرار بگیرند که خوشبختانه این کار عملی نشد، چون خواهرانم به شهرستان رفته بودند.

آن موقع یکی از خواهرانم در مدرسه رفاه بود. خواهر بزرگ‌ترم نیز در دبیرستان دخترانه دکتر محمودزاده تحصیل می‌کرد که نزدیک خانه‌مان خیابان شهید پیران فعلی (انتظام سابق) بود. این دو خواهرم به همراه من به تهران آمده بودند.

یک بار هم برادرم مجتبی نبوی را آوردند و با او قرار گذاشتند و گفتند که ما تو را دروغکی می‌زنیم و تو جیغ بزن با این شگرد هم می‌خواستند مرا به حرف بیاورند.

من و برادرم را در اتاقی تنها گذاشتند و از طریق میکروفون مکالمات ما را کنترل کردند. من در یک جمله به برادرم گفتم که من نمی‌توانم برای تو کاری انجام دهم.

البته بعد‌ها از صحنه‌سازی آن‌ها اطلاع یافتم. چشمهایم را بسته بودند، کابل را به زمین می‌کوبیدند و همزمان با آن برادرم فریاد می‌کشید و من فکر می‌کردم کابل را به کف پای او می‌کوبند این را به او آموخته بودند. آن‌ها فکر می‌کردند من با شکنجه شدن برادرم منفعل می‌شوم و حرف می‌زنم که آن هم کارساز نشد.

همچنین بازجویی بود به نام رسولی که ظاهرا در ابتدا شغل معلمی داشت و بعد‌ها جذب چپی‌ها و توده‌ای‌ها شده بود و پس از دستگیری نیز جذب ساواک شده و شغل بازجویی اختیار کرده بود.

علی‌الظاهر هم خانواده نداشت. شب‌ها می‌رفت مست می‌کرد و آخر شب می‌آمد و افرادی را برای بازجویی یا کتک می‌برد. یا یکدفعه وارد سلول می‌شد، چوب به دستش می‌گرفت و شروع می‌کرد به زدن زندانی‌ها، خودش هم حین زدن نعره می‌کشید.

منبع: کتاب خاطرات سید مرتضی نبوی
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده