نوید شاهد - «به مادرم خبر دادم که برای دایی نامه نوشته‌ام دیدم که برق خوشحالی در چشمان مادرم نشست. بعد از دو سه هفته از پست کردن نامه، یکی از کتاب‌ها را که ورق می‌زدم متوجه شدم که متن نامه‌ای که برای دایی نوشته بودم لای کتاب است! ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
پاکتی که به جبهه رسید، ولی داخلش نامه‌ای نبود!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس محمدحسین بهروزی روایت می‌کند: در روستای اردبیلک مدرسه راهنمایی نبود و من مجبور شدم برای ادامه تحصیل به قزوین آمده و در مدرسه راهنمایی شهید قدوسی تحصیل کنم.

یک دایی داشتم به نام رفعت‌الله اقلاطونی معروف به آقا رئوف که تمام مردم روستا و فامیل دوستش داشتند. از ابتدای انقلاب در خط امام بود. با اینکه از خواندن درس تا سطوح بالا محروم شده بود، ولی فردی بصیر و آگاه به زمان و از دوران جوانی جزء سران روستا – از قبیل سربنه، شورا و عضو فعال بسیج بود.

وی در بهمن سال ۶۰ با تنی چند از هم‌ولایتی‌های اردبیلکی عازم جبهه شد. آن زمان مثل الان تلفن و اینترنت نبود. دلم برایش تنگ شده بود. یک شب مادرم گفت: برای دایی‌ات یک نامه بنویس. کاغذی داشتم و بعد از کلی بالا و پایین، نوشتن نامه تمام شد.

آن زمان به گمانم تنها پست خانه قزوین در سبزه میدان بود. رفتم از مسئول باجه پاکت‌نامه و تمبر ۵ ریالی خریدم. اولین بار بود که من یک بچه روستایی نامه پست می‌کردم. بعد از نوشتن نشانی گیرنده و فرستنده در پاکت را با آب دهان و لب‌ها به هم دوختم و تمبر را هم در وسط گوشه مثلثی با قدرت تمام چسباندم و در حالی که در پوست خود نمی‌گنجیدم پاکت نامه را در صندوق پست انداختم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم.

روز پنجشنبه که به روستا رفتم به مادرم خبر دادم که برای دایی نامه نوشته‌ام دیدم که برق خوشحالی در چشمان مادرم نشسته و از اینکه پسرش بزرگ شده و می‌تواند گفته‌های مادرش را به انجام برساند خوشحال بود.

بعد از دو سه هفته از پست کردن نامه، یکی از کتاب‌ها را که ورق می‌زدم متوجه شدم که متن نامه‌ای که برای دایی نوشته بودم لای کتاب است! چه نامه‌ای پست کرده بودم! دیگر صدایش را در نیاوردم که دیگران بهم بخندند؛ چون آن زمان خجالتی هم بودم.

القصه؛ پاکت‌نامه در همان بحبوحه عملیات به مقر دایی رسیده بود و مامور پست گفته بود: بیا نامه‌ات را بگیر، بعد‌ها دایی گفت: من با شنیدن این خبر خوشحال شدم و از یک طرف هم نگران که این چه نامه‌ای است که در این موقعیت به دستم رسیده. فوری در پاکت را باز کردم و هر چه داخلش را نگاه انداختم هیچی نبود.

گشتم دنبال اسم فرستنده که متوجه شدم شما فرستاده‌ای. این‌ها را زمانی می‌گفت که بعد از عملیات بیت‌المقدس به مرخصی آمده بود و ما دور او حلقه زده بودیم و می‌خندیدیم.

منبع: کتاب خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین، کتاب دوم)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده