ماجرای خواندنی برخورد شهید برجی با روزهخواران
سهشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۱۶
نوید شاهد - «یک روز در حال گذر از کنار رودخانه روستا بود که خودش صحنه شنای جوانان را میبیند، گویا آنها سرشان را کاملا در آب فرو میبردند که از مبطلات روزه است، محمد با دیدن این صحنه، جلو رفته و با زبان خوش به آنها تذکر میدهد، ولی چند تن از آنها به حرفهایش توجهی نمیکنند که با برخورد تند محمدعلی مواجه میشوند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر شهید "محمدعلی برجی" است که در آستانه ماه مبارک رمضان تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محمدعلی برجی، سوم فروردین ۱۳۳۲ در روستای ناصرآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش یوسف (فوت۱۳۴۸) کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت، تا اول راهنمایی درس خواند، سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و دو دختر شد. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، سوم دی ۱۳۶۵ با سمت معاون فرمانده گروهان در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
ماجرای خواندنی برخورد شهید برجی با روزهخواران
مریم رحیمی همسر شهید محمدعلی برجی روایت میکند:
ماه مبارک رمضان ۱۳۶۲ مصادف شده بود با گرمای اواخر خرداد و اوایل تیر ماه. از این طرف و آن طرف میشنیدم که تعدادی از جوانهای محل به بهانه گرمای هوا و کار در مزرعه، در رودخانه روستا تن به آب زده و در ملاعام اقدام به روزهخواری میکنند.
میدانستم محمد تا ماجرا را بفهمد، حتما با این افراد برخورد خواهد کرد. امربهمعروف و نهیازمنکر را به نحو احسن بلد بود و از جان و دل هم اجرا میکرد. اما چون از عکسالعمل اهالی میترسیدم، به محمد حرفی نزدم.
یک روز در حال گذر از کنار رودخانه روستا بود که خودش صحنه شنای جوانان را میبیند. گویا آنها سرشان را کاملا در آب فرو میبردند که از مبطلات روزه است و در واقع با این کارشان نشان میدادند که روزه نیستند. آنجا مسیر رفتوآمد زنان و کودکان هم بود و آنها با برهنگی خودشان، هتک حرمت دیگری به مردم روزهدار میکردند.
محمد با دیدن این صحنه، جلو رفته و با زبان خوش به آنها تذکر میدهد. چند نفری از آب بیرون آمده، لباس پوشیده و با عذرخواهی به خانههایشان برمیگردند. چند نفر دیگر هم، بدون توجه به تذکرات، سوار ماشین شده و تصمیم میگیرند به قسمتهای بالایی کانال رفته و به کار خودشان ادامه دهند.
محمدعلی هم با دیدن بیتوجهی آنها، اسلحهاش را از کمرش درآورده – ایشان حق تیر هم داشت و به سمت چرخهای عقب ماشین آنها شلیک میکند تا پنچر شوند.
وقتی ماشین از حرکت میایستد، یکی از آنها همچنان، قلدرمَآبانه جلوی محمد ایستاده و بد و بیراه میگوید. همین رفتارش باعث میشود، محمد با او برخورد تندی داشته و او را دستگیر و تحویل مراجع قضایی بدهد.
از آن روز به بعد، دیگر کسی در آن محل به خودش اجازه نداد، در ملاعام روزهخواری کند.
منبع: کتاب بدرقه باران
نظر شما