نوید شاهد - «قرار شد با دوستم عازم جبهه‌ها شویم؛ ولی این بار از عمه‌ام و منزلش سخنی به میان نیاوردم، چون برایم این باور به وجود آمده بود که هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید و همین هم ثابت شد ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز "عمران ثقفی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطرات/هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید!
 
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

برای گرفتن اوراق تبلیغاتی و موارد دیگر به حزب جمهوری اسلامی مرکز (تهران) رفتیم، هنوز صد متری وارد کوچه نشده بودیم که یک موتورسوار در جهت خلاف، با ما روبرو شد. آقای موتورسوار راضی به عقب رفتن هم بود و شروع به فحاشی کرد.

خاطرات/هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید!

جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت می‌کند: من یک عمه‌ای دارم که فرزند اولش به نام امجد در زمان جنگ شهید شد و دو پسر باقی مانده‌اش هر دو جزو جانبازان انقلاب اسلامی می‌باشند. زمانی که من، علی‌اکبر، هوشنگ و مصطفی که همه در حزب کار می‌کردیم، تصمیم گرفتیم به جبهه برویم و از امام جمعه محترم که آن زمان دبیر کل حزب قزوین بودند- اجازه گرفتیم.

با هم قرار گذاشتیم تا روز قبل از اعزام، به تهران برویم و مقداری در آن شهر پر هیاهو گردش نماییم؛ ولی گردش ما خلاصه شد از اینکه ناهار را به خانه عمه‌ام برویم.

شوهر عمه‌ام که خود اهل جبهه و جنگ بود و اکنون خداوند رحمت خود را به روح او ارزانی کند، با روی باز از ما استقبال کرد و تا آخرین ساعت که ما می‌خواستیم دوباره به قزوین برگردیم، ما را در خانه خود نگه داشت.

پس مسافرت به تهران ما خلاصه شد در میهمانی ما چهار تن در منزل عمه‌ام بدون اینکه جای دیگری برویم. این ماجرا گذشت و ما به جبهه رفتیم و هر سه آن‌ها که با من به منزل عمه‌ام آمده بودند شهید شدند. عمه‌ام و شوهرش از شنیدن این مساله بسیار ناراحت شدند.

از این ماجرا مدتی گذشت و پسر عمه من امجد دژگانی در جبهه شهید شد و در مراسم ترحیم و خاکسپاری‌اش حسین که دیگر یکی از اعضای خانواده ما حساب می‌شد، شرکت داشت و همراه ما به منزل عمه‌ام آمد. از ماجرای شهادت امجد مدت زیادی نگذشت که حسین هم در جبهه جنگ به شهادت رسید.

این خاطرات و مسافرت‌ها برای من به یادگار ماند تا اینکه تصمیم گرفتیم همراه آقای ابوالفضل گلچین که هر دو در بنیاد شهید کار می‌کردیم به جبهه برویم.

قرار ما بر این بود که با اتوبوس به تهران رفته از ترمینال جنوب تهران عازم جبهه‌ها شویم؛ ولی این بار از عمه‌ام و منزلش سخنی به میان نیاوردم، چون برایم این باور به وجود آمده بود که هر که را به میهمانی خانه عمه‌ام می‌بردم به شهادت می‌رسید و همین هم ثابت شد چرا که در اعزام من و آقای گلچین مشکلی پیش آمد و به جبهه نرفتیم و آقای گلچین بحمدالله امروز زنده و سلامت هستند.

منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده