مادر مدیون من هستی اگر برایم گریه کنی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید قربان احمدی، ششم مرداد ماه سال ۱۳۳۳ در روستای بیدستان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محرمعلی، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت، تا اول راهنمایی درس خواند، کارگر بود، سال ۱۳۵۱ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، هفتم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید، پیکرش مدتها در منطقه بر جا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای روستای شریفآباد به خاک سپرده شد.
مادر مدیون من هستی اگر برایم گریه کنی!
خدیجه نوری مادر شهید قربان احمدی روایت میکند: من به خاطر عمل کردن چشمم به تهران رفته بودم و خبر نداشتم که قربان از تهران به قزوین آمده، پس از چند روز به خانهام در شریفآباد آمدم اما قربان را ندیدم.
در همان روز یکی از همسایهها مرا دید و گفت: قربان به خانهتان آمده بود و بعد به جبهه رفت، آنچنان مشتاقانه میرفت که به گمانم اکنون در صف مقدم جبهه باشد ولی من به ایشان گفتم که چون در تهران بودم نتوانستم فرزندم را ببینم.
پس از مدتی خبردار شدیم که قربان در تهران است و من برای دیدنش به آنجا رفتم هنگامی که پسرم مرا دید سلام و احوالپرسی کرد ولی من به دلیل دلتنگی با دیدنش گریه کردم.
پسرم گفت: مگر مادر چشمانت درد نمیکند اگر به چشمانت آسیبی برسد شما چه کاری از دستتان برمیآید. مادر مدیون من هستی اگر برایم گریه کنی و از من خواست که دیگر گریه نکنم. من با قبول خواستهاش دیگر گریه نکردم و حتی بعد از شهادتش هم خدا را شکر کردم که فرزندم شهید شده است.
قربان کارهای خوب را پنهانی انجام میداد
همچنین قربان کارهای خوب را به صورت پنهانی انجام میداد. شوهرخاله قربان میخواست به مکه برود مقداری پول کم داشت، به همین دلیل مبلغی را به قربان دادم که اگر به تهران رفت به او بدهد، تا اینکه پس از یک هفته قربان مجدد از من 10 هزار تومان پول خواست، به او گفتم مگر پول شوهرخالهات برای رفتن به مکه جور نشد، پسرم گفت چرا جور شد ولی من این پول را برای کار دیگری میخواهم.
من گفتم تا نگویی پول را برای چه کاری میخواهی، نمیدهم. پسرم گفت: فلانی مریض است و کسی را ندارد میخواهم پول را به او بدهم و من هم دادم ولی پسرم از من خواست که این موضوع را به کسی نگویم تا اینکه بعد از گذشت یک هفته یکی از همسایهها گفت شما خبر دارید پسرتان به فلانی پول داده. گفتم میدانم گفت چرا پولتان را از او نمیگیرید، گفتم پول را ندادهایم که پس بگیریم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین