برگی از خاطرات دفاع مقدس/ شیمیایی زدند و من خندیدم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ابوطالب سمیعی از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: در سال ۶۷ - ۶۶ بود که من به خدمت اعزام شدم. در جبهه روزهای تلخ و شیرینی را پشت سر گذاشتیم. در یکی از روزهای شیرین جبهه ۱۲ نفر مهماتدار بودیم که در حال یادگیری دوشکا بودیم.
در بین ساعت ۱۲-۱۱ بود که آژیر خطر به صدا درآمد و همه متوجه شدیم که هواپیماهای عراقی به ما حمله کردند در کوه کلهقندی آن طرف رودخانه توپخانه اصفهان بود که قبل از به صدا درآمدن آژیر غذاها را پخش کرد و سربازان در حال خوردن نهار خود بودند در همان حال یکی از سربازان داد زد که شیمیایی زدند همه ماسکهای خود را زدند.
من و یکی از دوستانم که بچه تبریز بود ماسک نداشتیم دوست من یک پلاستیک را برداشت و بر سر خود کشید که شیمیایی نشود. پس از مدتی که منتظر احساس تنگی نفس بودم، دیدم در بدن خود هیچگونه مشکلی را احساس نمیکنم و بعد متوجه شدم که آنها راکتی پرتاب نکردهاند که عامل شیمیایی زده باشد.
من شروع کردم به خندیدن. دوستانم فکر کردند که شیمیایی شدم و برایم ناراحت بودند. پس از مدتی که فرمانده گردان ما به تمامی سربازان گفت که هیچ نوع عامل شیمیایی زده نشده است و سربازان میتوانند ماسکهای خود را بردارند! دوستم هنوز پلاستیک را از سرش برنداشته بود و من همچنان به او میخندیدم.
منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)