برگی از خاطرات؛
«گفت: نذر مادر شهیدی است که به من سپرده و باید انجام بدهم. پس از من خواست روی زمین بنشینم. وقتی من نشستم خودش کفش کتانی را که پاره بود از پایم درآورد و یک جفت کتانی نو به پایم کرد ...» ادامه این خاطره از "مهدی درزی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایتی از سوغاتی مادران شهدا به رزمندگان اسلام
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، مهدی درزی از خاطرات خود می‌گوید: در سال ۱۳۶۱ اینجانب به دلیل سن کم و جثه‌ای بسیار ریز نقش مجبور شدم رضایت نامه‌ای ساختگی از پدرم تهیه نمایم و به آموزش یک ماه برای اعزام به جبهه‌ها ارائه دهم.

پس از طی کردن دوره آموزش به دلیل سن کم توفیق حضور در عملیات را نداشتم و عملیات والفجر که به عهده لشکر ۵ کربلا بوده از هم‌دوره‌ای‌ها که با هم آموزشی بودیم شرکت کرده‌اند، لاجرم اینجانب در پادگان پشتیبانی عملیات که در خارج از شهر اهواز واقع بود در پشت جبهه خدمت می‌کردم.

روزی یک دستگاه خودروی مینی که حامل گروهی از مادران شهید بود وارد پادگان ما یعنی پادگان شهید بیگلو شد و مادران با خودشان سوغاتی زیاد می‌آوردند که تحویل فرمانده پادگان بدهند تا در اختیار رزمندگان قرار گیرد.

ناگهان یک مادر شهید بسیار مهربان و خوش اخلاق بود به سمت من آمد و به من گفت پسرم بیا جلو کارت دارم. وقتی من به کنارش رسیدم گفت: نذر مادر شهیدی است که به من سپرده و باید انجام بدهم. پس از من خواست روی زمین بنشینم.

وقتی من نشستم خودش کفش کتانی را که پاره بود از پایم درآورد و یک جفت کتانی نو به پایم کرد؛ و سپس چفیه مرا از گردنم برداشت و به گردن خودش انداخت و چفیه نو به من داد.

سپس یک حوله، چند جفت جوراب، مقدار زیادی آجیل و لباس زیر به من داد و با چهره‌ای خندان و چشمی پر اشک نگاهی به من کرد و گفت: خوشا به حالتان که سربازان امام زمانید و التماس دعا داشت و خودش هم برای ما دعا کرد. این خاطره زیبا هیچ وقت از یادم نمی‌رود.

منبع: کتاب اول خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده