«اخبار عملیات بیت‌المقدس و پیروزی‌های رزمندگان، حسابی حالم را عوض کرد و افسوس خوردم که چرا به جبهه نرفتم تا در این عملیات شرکت کنم. بقیه دوستان هم نظر مرا داشتند. اما بالاخره عملیات انجام شد و بسیاری از دوستان و همرزمان ما که در این عملیات شرکت کرده بودند شهید شده و یا مجروح برگشتند و ما همچنان افسوس می‌خوردیم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

افسوس خوردم که چرا به جبهه نرفتم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده متولد دهم خرداد ماه سال ۱۳۳۸ است، سی‌ام دی ماه سال ۱۳۶۰، در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است. وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه و ۲ روز اسارت در اردوگاه‌های رژیم به آغوش خانواده بازگشت.

افسوس خوردم که چرا به جبهه نرفتم!

آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده از خاطراتش روایت می‌کند: من که به قزوین برگشتم، در روز‌های مرخصی فرصتی فراهم شد تا فرزند نورسیده‌ام را سیر ببینم، ببوسم و در کنار همسر و جمع خانواده ایام خوب و پرخاطره‌ای را بگذرانیم.
آن‌ها از نگرانی‌هایشان و روز‌های سخت بی من بودن می‌گفتند و از اینکه مرا سالم در کنار خود می‌دیدند خدا را شاکر بودند. آن روز‌ها خانواده خودم و همسرم از نگرانی درآمده و با برگزاری میهمانی و پذیرایی‌های آنچنانی، محبت و بزرگواری‌شان را نشانم می‌دادند.

در همین ایام، برخی اوقات به همراه جمعی از رزمندگان به منازل یکدیگر می‌رفتیم و از حال و روز هم باخبر می‌شدیم. یکی از همین روز‌ها که همراه با سایر دوستان بودم صدای مارش جنگ را از رادیو شنیدم که از شروع مرحله اول عملیات بیت‌المقدس خبر می‌داد.

اخبار عملیات بیت‌المقدس و پیروزی‌های رزمندگان، حسابی حالم را عوض کرد و افسوس خوردم که چرا به جبهه نرفتم تا در این عملیات شرکت کنم. بقیه دوستان هم نظر مرا داشتند. اما بالاخره عملیات انجام شد و بسیاری از دوستان و همرزمان ما که در این عملیات شرکت کرده بودند شهید شده و یا مجروح برگشتند و ما همچنان افسوس می‌خوردیم.

در این عملیات، شهدای زیادی داشتیم. تقریبا در مراسم تشییع همه شهدا شرکت کرده و حال دگرگونی داشتم. حالی که وقتی خانواده و به‌خصوص همسرم متوجه آن می‌شد، مجددا نگران شده و با دلداری‌ها و صبوری‌هایش مرا به آرامش دعوت می‌کردند.

آن زمان با توجه به اینکه از طرف کارخانه در حال مرخصی بعد از حضور در منطقه بودیم و بایستی به استراحت می‌پرداختیم، اما شب و روز خواب و خوراک نداشتم و مرتب خودم را سرزنش می‌کردم که چرا به منطقه نرفتم.

منبع: کتاب من پاسدار نیستم!

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده