خاطرات خواندنی شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» از زبان دوستانش
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید قدرتالله چگینی، سیام دی ماه سال ۱۳۲۶ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش غلامرضا و مادرش معصومه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته مترجمی زبان عربی درس خواند، معاون اداره آموزش و پرورش بود، سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. این شهید بزرگوار دوازدهم شهریور ماه سال ۱۳۶۰ در قزوین مورد سوءقصد گروههای ضدانقلاب قرار گرفت، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
خودسازی در کوه!
از دوستان شهید قدرتالله چگینی روایت میکند: برای رسیدن شبهای جمعه لحظهشماری میکردیم اگر چه رفتن به کوهها و تپههای اطراف قزوین زیاد راحت نبود و سختیهای خاص خودش را داشت ولی بیشتر بچههایی که با هم در جلسات آقای چگینی شرکت میکردیم، مشتاقش بودیم.
هدف آقای چگینی از این کوهنوردیهای منظم و نسبتاً سنگین این بود که اگر احیاناً ما توسط ساواک و نیروهای سفاک و بیرحمش دستگیر شدیم در مقابل شکنجههایشان توان مقاومت داشته باشیم و اعترافاتی نکنیم که برای دیگر مبارزان، گران تمام شود.
البته این نوع ریاضتها برای خودسازیهای معنوی هم بسیار کارساز و راهگشا بود. ما حتی زمستانها هم با وجود سرمای شدید هوا، بدون وسایل گرمازا و همراه با تعدادی شمع و یک فانوس به کوهنوردی هفتگی امام میرفتیم. آقای چگینی در این کوهنوردیها با بیان شیرین و جذابش برایمان از معارف دینی و قرآنی حرف میزد و حتی در این برنامه به طرحریزی فعالیتهای فرهنگی و انقلابیمان میپرداختیم.
ضد ولایتفقیه!
در شهر، این شایعه پیچیده بود که چگینی با ولایتفقیه و رهبری امام مشکل دارد. آنها که او را میشناختند از این مسئله بسیار ناراحت بودند و میدانستند که سید مهدی هاشمی وابستههای او به دلیل اینکه آقای چگینی با افکار منحرف آنها مخالف است و در کارها و فعالیتهای مشکوکشان با انها همکاری و همراهی ندارد، عامدانه و مغرضانه بر چسب ضد ولایتفقیه بر چگینی زده و در صدد سیاه کردن چهره درخشان او در جامعه و در میان مردم هستند.
در این میان، اما آقای چگینی هم بیکار ننشسته بود و در جلسههای متعدد سخنرانی مردم و دانشجویانش با تاکید و تبیین اصل ولایتفقیه، شایعات و تهمتهای آنها را نقش بر آب میکرد.
ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد!
چگینی چندین بار توسط ساواک دستگیر شد و در یکی از این بازداشتها که به کمیته مشترک ضد خرابکاری منتقل شد، توسط ساواک شدیداً شکنجه و از ناحیه آرنج مجروح شد. او را پس از آزادی به همراه برادرم به بیمارستان مهرگان اصفهان بردیم تا شاید با انجام عمل جراحی بتوانند مقداری از جراحتهای دستش را درمان کنند.
او در بیمارستان بستری شد و بعد از مدتی به اتاق عمل رفت. بعد از اتمام جراحی، ناراحت و نگران بالای سرش ایستاده و منتظر بودیم بعد از چند ساعت بیهوشی چشمانش را باز کند. ذکر مقدس «یا زهرا (س)» اولین کلامی بود که بعد ازبه هوش آمدن به زبان آورد.
دست مجروح
آقای چگینی را برای صرف نهار و صحبت به منزلمان دعوت کرده بودیم. وقتی رسید، هنگام نماز بود. رفت تا در حوض حیاط تجدید وضو کند. ما در بالکن ایستاده و منتظرش بودیم. وقتی آستینش را بالا زد از دیدن صحنهای که روبرویمان بود متحیر و متاسف شدیم.
آثار سوختگی شدید ناشی از شکنجه روی آرنج دست راستش بود که باعث میشد نتواند به راحتی دستش را خم و راست کند. همسرم علت را از او پرسید. گفت: ساواک دید گوشت دستم زیاد است، کمی نازکش کرد! ...
منبع: کتاب خیابان تبریز (گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید قدرتالله چگینی)