به روایت شهید «بهرام خوئینی»؛
«جمعیت موج می‌زد همه منتظر حرکت بودند، آوای دل‌نواز و شورانگیز قرآن فضای محوطه درونی و بیرونی ستاد را پر کرده بود در چهره تمامی رزمندگان خصوصاً برادرانی که مانند من برای اولین بار می‌خواستند به جبهه‌ها اعزام بشوند تبسم و شوق عجیبی دیده می‌شد.» ادامه این خاطره به روایت شهید «بهرام خوئینی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین را بخوانید.

حال و هوای اعزام رزمندگان قزوینی به جبهه‌ها
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید بهرام خوئینی، یکم بهمن ماه سال ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش محمدنقی و مادرش بتول نام داشت، تا پایان سطح دوم در حوزه علمیه درس خواند و روحانی و بسیجی بود. این شهید بزرگوار پانزدهم آذر ماه سال ۱۳۶۵، در پادگان انبیا شوشتر بر اثر اصابت سهوی گلوله نیروی خودی به قفسه سینه، شهید شد و مزار مطهرش در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

حال و هوای اعزام رزمندگان قزوینی به جبهه‌ها

شهید بهرام خوئینی از حال و هوای اعزام رزمندگان به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل روایت می‌کند: سال ۶۱ قبل از عملیات پیروز محرم پس از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه و فشرده بعد از چند روز مرخصی به همراه نیرو‌های اعزام مجدد برای اعزام به جبهه‌های نبرد نور علیه ظلمت طبق معمول در ستاد عملیاتی سپاه پاسداران جمع شدیم.
جمعیت موج می‌زد.

مادران و خواهران در یک سمت و پدران و برادران در سمت دیگر همه منتظر حرکت بودند، آوای دل‌نواز و شورانگیز قرآن فضای محوطه درونی و بیرونی ستاد را پر کرده بود. در چهره تمامی رزمندگان خصوصاً برادرانی که مانند من برای اولین بار می‌خواستند به جبهه‌ها اعزام بشوند تبسم و شوق عجیبی دیده می‌شد حکایت از ثبات روحیه آن‌ها می‌کرد.

بالاخره انتظار به سر رسید و در حالی که چشمان ما پس از خداحافظی از پدران و مادران و دوستان خیس شده بود در لباس افتخارآمیز و پرغرور و صفای بسیج با کیف‌های مسافرت به فرمان مسئول نیرو برای حرکت به خط شدیم. حرکت به سوی مزار شهدا به منظور تشییع شهیدی که تشییع‌اش با روز اعزام مصادف شده بود و همچنین برای عرض سلام به پیشگاه شهدا راهی مزاری شهدا شدیم.

حضور شهید و خانواده‌اش و بدرقه کنندگان در میان جمعیت و مارش عزا به حالت روحانی ما و دیگران می‌افزود فریاد پرطنین جمعیت با شعار جنگ جنگ تا پیروزی و مرگ بر آمریکا... ما را در خصومت با دشمنان مصمم می‌کرد.

پس از حرکت تا مزار شهدا و نوحه‌خوانی و سینه‌زنی و تحکیم پیوند با امام بت‌شکن و شهدای عزیز و در قطعه آخر مزار برای حرکت و خروج از شهر آماده شدیم. کاروان اتوبوس‌ها با پرچم‌های سبز، قرمز و سیاه و پرچم جمهوری اسلامی و عکس امام امت مزین شده بود. آماده بودند تا نیرو‌های اعزامی به راه‌آهن تهران برده و تا از آنجا به وسیله قطار به منطقه اهواز اعزام شویم.

پس از ورود به اهواز در زیر آفتاب شدید و گرمای طاقت‌فرسای منطقه جنوب توسط ماشین‌های لشکر که قبلاً تدارک دیده شده بودند به سوی مقر لشکر حرکت کردیم از کارخانه سپنتا سالن طویلی را به طور موقت برای لشکر گرفته بودند تا نیرو‌های اعزامی در آنجا مستقر شده و از آنجا که این امکان محل دائمی نیرو‌ها نبود لذا در آن امکانات رفاهی از قبیل کولر، پنکه و ... هنوز تهیه و نصب نشده بود و هوا بسیار بسیار گرم بود و به گونه‌ای که طی شبانه‌روز لباس‌هایی که در تن داشتیم به واسطه عرق بدن تا دائم خیس بود و البته این در ظهر به اوج خود می‌رسید.

سرتاسر سالن را بجز گوش‌ای از آن را که نمازخانه بود نیرو‌ها به طور فشرده پر کرده بودند و این خود برای تشدید گرما عامل مؤثر بود چند روزی از ورود به پایگاه گذشته بود بعدازظهر یکی از این روز‌ها طبق معمول پس از اقامه نماز جماعت و صرف ناهار برای مطالعه و استراحت به نمازخانه رفتم و چونکه نمازخانه به دلیل متراکم نبود نیرو، کمی خنک‌تر و ساکت‌تر از جا‌های دیگر بود.

به هر صورت ربع ساعتی را با کتابی که برای مطالعه برده بودم گذراندم. اما هوا آنقدر گرم بود که امکان مطالعه نبود خصوصاً برای من که از هوای معتدل شهر خودم تازه وارد منطقه‌ی گرم جنوب شده بودم و هنوز به آن عادت نکرده بودم خلاصه کتاب را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم که مدتی را به خواب بروم.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده