بچهات به دنیا آمده احمد!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده ولیالله محمدی از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: پس از کربلای چهار ما سریع آمدیم خودمان را از نو تجهیز نیرو کردیم. نیروهایی از سپاه محمد رسولالله (ص) به منطقه آمدند، اما چون فرصت کافی نداشتیم نتوانستیم آنها را در پادگان خاتمالانبیاء (ص) شوشتر سازماندهی کنیم؛ بنابراین آمدیم در اهواز و در دانشگاه شهید مدنی آن نیروها را سازمان دادیم.
عملیات کربلای ۵ در ۱۹/۱۰/۶۵ آغاز شد. ابتدا گردان حضرت رسول قزوین و بعد گردان حضرت زهرا (س) که من در آن مشغول بودند وارد عمل شد. در مورخه ۲۲/۱۰/۶۵ بعدازظهر به ما ابلاغ کردند و ما از پایگاه شهید مدنی اهواز به منطقه عمومی خرمشهر رفتیم آنجا نیروها نیروها را مسلح کردیم به آنها مهمات واگذار شد و رفتیم به سمت شلمچه.
احمد کاظمی من را با نیروهایم خواسته بود. نیروها رو انتقال دادیم و رفتیم نزدیک مقر گردان حضرت رسول (ص) با رحمتالله نبی رفتیم زیر پل شکستهای که آن زمان به پل وحدت معروف بود، زیرا این پل احمدآقا کاظمی مستقر بود و از روی نقشه ما را توجیه کرد.
آقای کاظمی بهشدت عصبانی و جدی بود. گفت باید بروید و نهر جاسم را تصرف کنید میروید مهمات تحویل میگیرید و با نیروها از این سمت حرکت میکنید. سمت چپتان یک گردان از بچههای لشکر ۱۹ فجر است.
کنار نهر جاسم یک پل و یک جاده بود به سمت مقر لشکر ۱۱ عراق و منظور احمد کاظمی هم گرفتن این مقر ۱۱ بود. خیلی هم قاطعانه گفت وقتی به آنجا میروید هیچچیز آنجا نیست که بهتان بدهیم. نگویید شهید دارم و آمبولانس میخواهم و یا مهمات بدهید از این چیزها.
هرچقدر میتوانید همین الان با خودتان ببرید و در راه هم هرچه پتو، جعبه مهمات و سنگرهای دشمن را دیدید آتش بزنید. علت این آتش زدن پتو، مهمات و سنگرهای دشمن ایجاد وحشت بین آنها و بالا آوردن روحیه خودیها بود. خلاصه شهید کاظمی با ما اتمام حجت کرد.
دم دمای ظهر بود که بیسیم احمد کاظمی را خواست. پشت خط آقای رحیم صفوی بود که با آقای کاظمی کلی شوخی کرد و وسط بحث جدی بهش گفت بچهات به دنیا آمده احمد! روحیه بچهها خیلی بهتر شد. حاجاحمد وقتی فهمید بچه، پسر است گفت یک آرپیجی زن به لشکر امام اضافه شد و ادامه داد اسمش محمدمهدی میگذارم.
بچهها تبریک گفتند و حاجاحمد هم مقداری خشم و خروشش فروکش کرد و یک ذره مهربان شد. ناهار را همان زیر پل خوردیم و بعد رفتیم برای هماهنگیهای بعد که تا وقت نماز مغرب و عشا طول کشید.
منبع: کتاب آقاولی (خاطرات ولیالله محمدی)