برگی از خاطرات؛
«با چشمای نیمه‌باز پرسیدم چی شده عزیز؟! چرا دست‌پاچه شده‌ای؟ عزیز با صدای لرزان گفت جنگ شده جنگ! گیج شده بودم. جنگ دیگر چه صیغه است؟ یعنی ضدانقلاب‌ها یا شاه دوست‌ها به ایران حمله کرده‌اند؟! ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

گیج شده بودم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه مریم قزوینی، هجدهم مهر ۱۳۴۱ در شهر قزوین به دنیا آمد. تا دیپلم در رشته بهیاری که شاخه‌ای از پرستاری بود درس خواند و با اعلام نیاز جبهه‌ها به پرستار، عازم مناطق جنگی شد و در بیمارستان سینا در کوت عبدالله مشغول خدمت شد و به بیماران خدمات ارائه داد.

جنگ دیگر چه صیغه است؟

مریم قزوینی از زنان امدادگر استان قزوین روایت می‌کند: یک روز مادر به حسب عادت همیشگی بعد از نماز صبح رادیو را روشن کرد. صدا کم بود و من متوجه نشدم گوینده چه گفت که مادرم فریاد زد و گفت بلند شوید بلند شوید!

با چشمای نیمه‌باز پرسیدم چی شده عزیز؟! چرا دست‌پاچه شده‌ای؟ عزیز با صدای لرزان گفت جنگ شده جنگ! گیج شده بودم. جنگ دیگر چه صیغه است؟ یعنی ضدانقلاب‌ها یا شاه دوست‌ها به ایران حمله کرده‌اند؟! مادرم مرا از آن حال درآورد عراق به آبادان حمله کرده است.

نمی‌دانستم در جنگ چه اتفاقی خواهد افتاد با دوستان به جهاد سازندگی رفتم و تازه آن‌جا دریافتم چه مشکلاتی در راه است. مدت زمان زیادی نگذشت که در جهاد ستادی تشکیل شد و تعدادی از خواهرانی که خیاطی بلد بودند، اقدام به تهیه لباس رزمنده‌ها نمودند.

عده‌ای هم حبوبات و برنج پاک می‌کردند و برخی نیز لباس‌های زمستانی می‌بافتند و آش می‌پختند. ولی من دنبال برنامه‌های دیگری بودم بنابراین به پایگاه بسیج خیابان سعدی مراجعه کردم و دوره آموزش نظامی و امدادگری را گذراندم.

با ورود پیکر‌های شهدا به شهرمان تازه طعم تلخ جنگ را چشیدم و معنی نبرد با دشمن را درک نمودم. در مراسم تشییع شهدا من و چند نفر از اعضای فعال انجمن اسلامی دبیرستان یکی دو ساعت از مدرسه مرخصی می‌گرفتیم و شرکت می‌کردیم.

در این زمان عده‌ای فرصت‌طلب از موقعیت متزلزل انقلاب نوپا و جنگ تحمیلی سود جستند و بعضی کالا‌های اساسی مردم مثل قند و شکر در انبار‌های خود احتکار کردند. من و دوستانم در قالب جهاد سازندگی و ستاد‌های مردمی که زیر نظر جهاد و بسیج و سپاه اداره می‌شد؛ سعی در حل مشکلات مردم داشتیم بنابراین داوطلب کمک شدیم و دریافت شناسنامه مردم کوپن کالای ضروری توزیع می‌کردیم و دفترچه خواربار می‌دادیم.

منبع: جلد دوم کتاب به قول پروانه (روایت خاطرات مریم قزوینی از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده