«حدود ۴۰۰ اسیر پشت سرش میدویدند. بعد از مدتی یکی یکی از نفس میافتادند. آخر سر فقط خودش میماند که هنوز با قدرت میدوید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
«من شبانه که از زندان آزاد شدم، به منزل آقای خوئینیها در جماران رفتم. البته ایشان به پاریس رفته بود و در نوفللوشاتو در خدمت امام بود. صبح آقای ناطق نوری که متوجه آزادی من شده بود، با لباس شخصی به ملاقاتم آمد ...» ادامه این خاطره از «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«وقتی طلاب ماهیانه دریافت میکردند، خودبهخود جیرهخوار آنها میشدند. نظر آقای باریکبین این بود که کسی برای ثبتنام نرود. طلاب هم نرفتند. لیکن بعضی از روضهخوانهای معروف قزوین و منبریها گول خوردند و رفتند ...» ادامه این خاطره را از آیتالله هادی باریکبین پدر شهید «مرتضی باریکبین» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«در زندان قصر هم گاهگاه، اگر اتفاق میافتاد، میریختند و زندانیها را اذیت میکردند. یکباره میگفتند همه وسایلتان را جمع کنید و بریزید بیرون. سپس زندانیها را ساعتها در حیاط نگه میداشتند و وسایل داخل سلولها بههم میریختند ...» ادامه این خاطره را از زندانی سیاسی قبل انقلاب «سید مرتضی نبوی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«من شبانه که از زندان آزاد شدم، به منزل آقای خوئینیها در جماران رفتم. البته ایشان به پاریس رفته بود و در نوفللوشاتو در خدمت امام بود. صبح آقای ناطق نوری که متوجه آزادی من شده بود، با لباس شخصی به ملاقاتم آمد ...» ادامه این خاطره از زندانی سیاسی قبل از انقلاب «حجتالاسلاموالمسلمین حسین آقاعلیخانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«گذشته از شکنجهها و آزارهای جسمی، محیط زندان و رفتار و برخورد؛ گردانندگانش اعم از نگهبان بازجو و غیره، آمیخته با تحقیر، توهین و سبب زجر روحی بود و افرادی بودند که این رفتارهای ناپسند روحیه حساس و شکننده آنها را درهم میشکست و به همکاری با ساواک وامیداشت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات خواندنی زندانی سیاسی قبل از انقلاب، مرحوم آزاده و جانباز «محمدحسین خاکساران» است که تقدیم حضورتان میشود.