«شب شهادت پسرم خواب دیدم که روی پلههای منزل آمده، به من میخندد و میگوید کفشهایم را به من بدهید تا بپوسم و به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از زبان مادر طلبه شهید «محمد برجعلیزادهمحمدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
پسرم ۱۸ سال مفقودالاثر بود، نمیدانستم پسرم اسیر یا شهید است و من در این مدت منتظرش بودم.
«حاج خانم خدا حاجآقا را برای شما و ما حفظ کنه. امید دل همه ماست. بنده خدا یک ساعتم استراحت نداره. طاغوتیهای اینجا خیلی حاجآقا را اذیت میکنند. حتی سپاه برای ایشان محافظ گذاشته. حالا نه اینکه بخوام دلواپست کنم... نه! همه ما عین چشامون مواظب حاجی هستیم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
روحانی شهید «محمدعلی ملکپورقزوینی» در تواضع، ایثار، عشق به شهادت و سایر مکارم اخلاق نسبت به همه رفقایش پیشرو بود.
«ساعت حدود ۵/۱ یا ۲ نیمه شب بود که خواب عجیبی به سراغم آمد و برای اینکه خوابم نگیرد اسلحهام را بغل گرفته و روی چمنهای یخ زده شهرداری دراز کشیدم تا سرما مانع خوابم بشود ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«پیش از عملیات که باید منطقه جنگی از مین پاکسازی میشد. رمضان جزو نیروهای پاکسازی بود و با رفتن به روی مین به شهادت رسید. خاطره تشییع جنازه این شهید هیچگاه از خاطر ما نمیرود ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.