من، دختر فلانی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علیکرم چگینی، پنجم شهریور سال ۱۳۴۶ در روستای نادرآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسن، راننده بود و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، بیستویکم تیرماه سال ۱۳۶۷ در فکه بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
من دختر فلانی!
زهرا چگینی همسر شهید علیکرم چگینی از خاطراتش روایت میکند: همه چیز از یک جشن کوچک خانوادگی شروع شد. قدیمها، جشنها را در خانه برگزار میکردند و مثل حالا نبود که جشن و عروسی در تالار و باغ برپا شود.
دانشآموز کلاس دوم راهنمایی بودم که در خانهمان جشن کوچکی برپا شد و برای اولینبار خانواده همسرم در آن حضور داشتند. نسبت فامیلی داشتیم و خیلی دور بود تا حدی که تا روز جشن به یاد ندارم آنها را هرگز دیده باشم.
در آن جشن، دنبال بازیگوشی بودم البته در آن سنوسال طبیعی است در حالی که خانواده همسرم مرا زیر نظر گرفته بودند چشمشان که به من افتاده بود، پرسوجو کرده بودند. این دختر کیه و فامیلم گفته بودند، دختر فلانی.
پدرم در بین فامیل و دوستان، بسیار معروف و سرشناس بود و به عبارتی بزرگ خاندان محسوب میشد. بعدها خانواده همسرم برایم تعریف کردند وقتی علی به مادرش میگوید دختر فلانی را میخواهم مادرش میگوید نه آنها به ما دختر نمیدهند، اما ظاهراً علی پایش را توی یک کفش کرده بود که «الاو بلا که من فقط همین دختر را میخوام و اگر نشود هرگز ازدواج نخواهم کرد.»
چند بار هم پیغام فرستادند و آمدند خواستگاری، اما پدرم جواب رد داد. البته آنها هم گشتند و پرسوجو کردند و یکی از بزرگان خانواده را که با پدرم هم رابطه داشت، واسطه کردند برای گرفتن رضایت پدرم. موفق هم شدند و بالاخره پدرم راضی شد که به صورت رسمی به خواستگاری بیایند.
به دلیل موقعیت پدرم در بین خانواده و بستگان، خواستگارهای زیادی داشتم، ولی به هیچکدام جواب نداده بودیم و همه رد شده بودند و با این بهانه که دختر ما هنوز بچه است به وقت ازدواجش نرسیده. وقتی به ازدواج من با علی راضی شدند، به این نتیجه رسیدند که دیگر الان وقتش است و باید ازدواج کنم.
منبع: کتاب چشم در چشم