«صدای انفجار بلند شد و من در حالی که نیم‌خیز بودم احساس کردم مایعی از پشتم به سمت پاهایم در حال جریان است. ترکش به پشتم اصابت کرده بود. کمی بر روی زمین دراز کشیدم و اَشهد خود را خواندم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمندگان قزوین است که تقدیم حضورتان می‌شود.

اَشهد خود را خواندم

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، ایثارگر جعفر احمدی روایت می‌کند: دی ماه سال ۱۳۶۵ در هوای بسیار سرد ارتفاعات گامو، نزدیکی پنجوین عراق، در گروهان امام حسین(ع)، گروهان قائم استان زنجان من امدادگر دسته سه مستقر بر تپه بودم.

یک روز به‌یادماندنی در حال بازگشت از پشتیبانی به سمت تپه بودیم به همراه دوستانمان که هرکدام امدادگر تپه‌های دیگر بودند. به سه راهی شهید بختیاری رسیدیم. باید از هم جدا می‌شدیم و هر کسی به پایگاه خود می‌رفت. در حال جدا شدن به شوخی به هم می‌گفتیم این دیدار به قیامت. در روز قیامت خدا کند امام حسین (ع) ما را شفاعت کند و بالاخره با شوخی و خنده از هم جدا شدیم.

ناگهان صدای خمپاره که زوزه‌کشان نزدیک می‌شد به گوش رسید من تجهیزات زیادی در کوله‌پشتی داشتم تا آمدم به سرعت تصمیم بگیرم و بر روی زمین دراز بکشم دیگر کار از کار گذشته بود، صدای انفجار بلند شد و من در حالی که نیم‌خیز بودم احساس کردم مایعی از پشتم به سمت پاهایم در حال جریان است. ترکش به پشتم اصابت کرده بود. کمی بر روی زمین دراز کشیدم و اَشهد خود را خواندم، اما بعد از دقیقه‌ای دیدم حالم آن چنان بد هم نیست و می‌توانم بلند شوم وقتی بلند شدم و کوله‌پشتی را باز کردم با کمال تعجب دیدم ترکش از سمت راست کوله اثابت کرده و شیشه‌های حاوی الکل را شکسته و مایع آن جاری شده است بله پشت من الکلی بود نه خونی!

منبع: کتاب نسل آفتاب (جلد ۱)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده