ناگفتههای جانباز «محمد صالحی» از نقش مردم انقلابی روستاها در پیروزی انقلاب
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز ۷۰ درصد «محمد صالحی»، طبق شناسنامه متولد سوم شهریور ماه سال ۱۳۴۵ در روستای خوزنین از توابع شهرستان بوئینزهرا است، ولی بیش از ۱۸ ماه از شناسنامهاش کوچکتر است. وی به علت نبودن مدرسه در روستا تا ۱۲ سالگی در کشاورزی و کوره آجرپزی به پدر کمک میکرد و به مکتب قرآن میرفت. از ۱۲ سالگی با برپا شدن مدرسهای به نام بوعلی سینا به درس مشغول شد و با نمرات بالا تا پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد.
این جانباز سرافراز به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و پس از حضور در مناطق عملیاتی مختلف مانند کردستان، سردشت، جنوب طلائیه، شرق دجله و اروندکنار، بیستم بهمن ماه سال ۶۳ در عملیات والفجر ۸ در سه رأس مرگ، نرسیده به کارخانه نمک شهررضا توسط ترکش کاتوشا از ناحیه نخاع مجروح و به مقام جانبازی نایل شد.
وی پس از دوران جنگ تحمیلی در دانشگاه آموزش عالی قم در رشته حقوق تحصیل کرد و با اخذ مدرک وکالت در سال ۸۱ به همراه خانواده به قزوین آمد، سپس مدرک فوقلیسانس در رشته جزا و جرمشناسی را اخذ کرد و اکنون ضمن فعالیت در رشتههای ورزشی مختلف، وکیل پایه یک دادگستری است و در شغل وکالت مشغول به فعالیت است.
جانباز ۷۰ درصد محمد صالحی در گفتگو با نوید شاهد قزوین با اشاره به اینکه سال ۱۳۵۷، سیزده - چهارده ساله بوده است، از خاطراتش طی انقلاب اسلامی میگوید: جلسههای اجرای برنامههای انقلابی و تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی در منزل ما برگزار میشد. اولین تظاهرات هم توسط برادرم ابراهیم صالحی که طلبه بود برنامهریزی و اجرا شد.
برادرم محافظ حجتالاسلام والمسلمین شالی بود و از ایشان دستور میگرفت. برادرم اعلامیه و عکس امام خمینی(ره) را به محله ما میآورد و رهبری فعالیتهای انقلابی را بر عهده داشت و فعالیتهایی علیه رژیم شاهنشاهی از جمله تظاهرات انجام میدادیم. در واقع استارت اجرای برپایی تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی تا پیروزی انقلاب اسلامی در منزل ما انجام میشد. همچنین فعالیتهایی مانند تهیه پلاکارد، عکس و فیلم انجام میدادیم به عنوان مثال عکس شاه را به شکلهای مختلف درست میکردیم و در راهپیماییها به همراه داشتیم یا عکسهای شاه همراه مرگ بر شاه و همچنین اعلامیههای امام را شبانه پخش کرده و بر روی در و دیوارها میچسباندیم.
برخی مواقع برای برپایی راهپیمایی علیه رژیم شاهنشاهی، حاجآقا شالی که در محل شال همجوار روستای ما بود دعوت میکرد که اهالی محترم مناطق روستایی مانند خوزنین، شال، دانسفهان، اسفرورین، زینآباد، سگزآباد و بوئینزهرا دعوت میکردند که مثلا سگزآباد، شال یا خوزنین جمع شوند و بعد همه در مکان اعلام شده جمع میشدند. حجتالاسلام والمسلمین شالی سخنرانی میکرد، مسائل روز را تببین میکرد و دوباره فردا در محل دیگری جمع میشدیم.
وی بیان میکند: یک روز مبارزان انقلابی از روستاهای مختلف در روستای سگزآباد جمع شده بودیم که نیروهای شاهنشاهی با باتون و وسایل جنگی آمدند، مبارزان انقلابی را متفرق کنند و گفتند اگر پراکنده نشوید تیراندازی میکنیم. در ابتدا مبارزان انقلابی متفرق نشدند، اما با تیراندازی نیروهای شاهنشاهی متفرق شدند. اهالی محله که مبارزان انقلابی در آن محل تجمع کرده بودند برایشان ناهار تهیه کرده بودند، لذا دیگهای زیادی را روی آتش گذاشته بودند تا ظهر به تظاهرکنندگان ناهار بدهند و سپس هر یک به محل زندگی خود بروند. متاسفانه مامورهای شاه آمدند و آن دیگها را با پا به زمین ریختند و ما ظهر نتوانستیم ناهار بخوریم.
من چهارده سال بیشتر نداشتم. یک خانمی من را دید که جلوی در ایستاده بودم طبقه بالا زندگی میکردند. گفت پسرم بیا خونه ما بریم. من را خانه خودش آورد و ناهار داد. بعد که نظامیها رفتند. مردم متفرق شدند و هر کسی به محل زندگی خودش رفت. من هم پایین آمدم، سوار ماشین شدم و به خانه آمدم. آن روز من به همراه هم محلیها و همشهریها به راهپیمایی رفتیم و پدر و مادرم کنارم نبود و تنها بودم.
صالحی به خاطره دیگر خود اشاره میکند و میگوید: راهپیمایی علیه رژیم شاهنشاهی هر روز ادامه داشت. یک روز دانسفهان جمع شدیم که مامورهای ساواک از دور محل تظاهرات را رصد میکردند، اما احتمال دادند جمعیت زیاد است، لذا یک هلیکوپتر بالای سر ما فرستادند تا وضعیت را گزارش دهند و مطمئن شوند. وقتی گزارش به دستشان رسید که تعداد تجمعکنندگان زیاد است، ترسیدند مبادا در درگیری با انقلابیها شکست بخورند، لذا جلو نیامدند و برگشتند.
وی بیان میکند: زمانی که انقلاب اسلامی پیروز شد تلویزیون در محل ما، یکی - دو تا بیشتر نبود. برادر خانم من که پسر عمهام بود، یک تلویزیون داشت که مردم جمع شده بودند و برنامههای انقلاب را نگاه میکردند.