دستگیر همسایگان، فقرا و مستمندان بود
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسین ملکبالا» سیام شهریور ۱۳۴۲ در روستای طزره از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش عباس و مادرش خدیجهبیگم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ با سمت تکتیرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش و گلوله مستقیم به پیشانی به شهادت رسید. مزار وی در امامزاده اسماعیل(ع) زادگاهش واقع است.
کمککار همسایگان، فقیران و مستمندان بود
فرزندم حسین جوانی مهربان، رئوف و همیشه کمککار همسایگان، فقیران و مستمندان بود. روزی حسین را با خود به بازار بردیم و یک دست کت و شلوار برایش خریدیم. روز بعد لباسهای جدیدش را پوشید و از خانه بیرون رفت. وقتی برگشت لباسهای مندرس به تن داشت. علت را که پرسیدیم گفت: «من در راه، پسر فلانی را دیدم که لباسهای پاره به تن داشت و با حسرت زیادی به لباسهایم نگاه میکرد، من هم لباسهایم را به او دادم و فعلاً همین لباس برای من خوب است.»
(به نقل از مادر شهید)
شهادت حسین افتخاری برای خانواده ماست
قبل از تولد این شهید، ما در نکا به سر میبردیم. کار ما بیشتر پنبهچینی بود. بچهها را به سختی و مشقت بزرگ کردیم. اسم شهید را پدرش انتخاب کرد. من فرزند دیگری به نام ذبیحالله داشتم. وقتی ایشان فوت کرد، نام حسین را بر او نهادیم. در دوران انقلاب، حسین با دوستانش به گشت میرفتند. من در خانه نان تنوری درست میکردم. او هم نانها را برای دوستانش میبرد تا در حین مأموریت استفاده کنند. در فعالیتهای اجتماعی مشارکتی چشمگیر داشت. در ساخت حمام روستا کمک میکرد. در دوران نوجوانی مدتی سر کوره آجرپزی به کار مشغول بود. چون وضعیت درسیاش خوب بود، دوستانش برای رفع اشکالات درسی نزد او میآمدند.
دوران دبیرستان را در آموزشگاه طوسی نکا گذرانید و سال سوم به دامغان که آمدیم در دبیرستان ثبت نام کرد و همه دروس را در همان سال امتحان داد و تصمیم به جبهه رفتن گرفت. تنها یک درس ایشان باقیمانده بود که دیپلم بگیرد. چون به جبهه اعزام شد موفق به اخذ دیپلم نشد. نسبت به حجاب خواهرانش حساس بود و از آنها میخواست در همه حال حجاب را رعایت کنند. شجاعت، امانتداری، وفای به عهد، کمک به دیگران، خوش اخلاقی، معاشرت با دیگران به ویژه با بستگان، آشنایان و دوستان از امتیازات بارز اخلاقی ایشان به شمار میآمد.
از جبهه نامههای زیادی برای ما میفرستاد و در نامهها ادامه راه شهیدان را توصیه میکرد. حسین دوستان صمیمی بسیاری داشت از جمله آنها احمد عبداللهی و علی فتحآبادی بودند. یک روز دخترم لیلی و دامادم حاجی محمد به خانه ما آمدند. دیدم لیلی گریه میکند، به او گفتم: «چرا گریه میکنی؟»
دامادم گفت: «دندانش درد میکند.»
من پیش خودم گفتم چندین سال است که من گریه او را ندیدهام. حتماً خبری از حسین شده است. از او پرسیدم: «حسین شهید شده؟» وقتی این سؤال را کردم، گریهاش بیشتر شد. وقتی از ماجرا باخبر شدم جیغ کشیدم و همسرم هم از حال رفت. بعد از چند روز پیکر شهید را به دامغان آوردند و طی مراسمی باشکوه تشییع شد. من وقتی برای دیدن او به سپاه پاسداران رفتم، پیکر مطهر او را از روی موهای بور و فرفریاش شناختم. شهادت حسین افتخاری برای خانواده ماست.
یکی از دوستان و همرزمان حسین که به دیدن ما آمده بود، میگفت: «من و حسین و چند تن از دوستان دیگر در منطقه هنگام شب سرگرم گشتزنی بودیم که به یک سنگر عراقی رسیدیم. در آن سنگر سه عراقی خوابیده بودند. یکی از دوستان گفت: «بیا این عراقیها را بکشیم!»
حسین گفت: «نه! بیایید تنها تفنگهای آنها را برداریم. وقتی فردا صبح بیدار شوند، ببینند که تفنگهایشان نیست، آنها خودشان را تسلیم خواهند کرد.» شبانه تفنگهای ایشان را برداشتیم و پیش فرمانده رفتیم و ماجرا را به او گفتیم. فرمانده ملکبالا را تشویق کرد و به او گفت کار بسیاری خوبی کردید که این عراقیها را در خواب نکشتید. فرمانده، حسین را بهخاطر شجاعت و دلیریاش به واحد گروه امداد و نجات فرستاد.»
(به نقل از مادر شهید)
سیرت روشن و پاکی داشت
سال ۱۳۶۰ حسین از طزره به دامغان آمد و برای کلاس سوم در دبیرستان دکتر شریعتی مشغول به تحصیل شد. وی سرشار از مهربانی و محبت بود و در خانه ما درس میخواند. من تازه عروس این خانواده شده بودم. بین دو برادر، حسین و علی بسیار صفا و یکرنگی بود. این شهید همیشه به من میگفت: «شما هر کاری که دارید به من مراجعه کنید تا برایتان انجام دهم.» حسین ظاهراً اخمو و عبوس به نظر میرسید، ولی سیرت روشن و پاکی داشت.
شهید از عملکرد بنیصدر خرسند نبود و در همان آغاز تبلیغات انتخاباتی به خانوادهاش توصیه کرده بود که به این آقا رأی ندهند و همین امر باعث کدورت بین پدر و پسر شده بود. سرانجام با وساطت شوهرم علی، بین پدر و پسر آشتی برقرار شد. علی در جبهه حضوری مستمر داشت. حسین به برادرش علی فشار میآورد که باید مرا در بسیج و سپاه ثبت نام کنی تا به جبهه بروم.
(به نقل از زن برادر شهید)
انتهای متن/