نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
برگی از خاطرات؛
«چند قدم از رودخانه دور نشده بودیم که گفتم علی جان تو می‌گویی شهید می‌شوی. اون کاغذ را بده پیش من بماند که در آخرت از تو مدرکی داشته باشم. شاید آن موقع دیگر مرا نشناسی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «محمود قنبری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

«از اتاق که بیرون می‌آید الهام به صورت الیاس نگاه می‌کند دوباره خنده‌ای چاشنی حرفش می‌کند و می‌گوید رنگ‌وروت باز شده‌ها! این شربت رو که بخوری، سرخ و سفید می‌شی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

مهرعلی ربیع‌آذر پدر شهید «امیرحسین ربیع‌آذر» در روایتی از فرزندش می‌گوید: «اخلاق بسیار خوبی داشت. همیشه و در همه حال پیرو امام و حامی انقلاب بود، من و مادرش از جبهه رفتن او راضی بودیم و شهادت امیرحسین را یک هدیه در راه خدا می‌دانیم.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

«گفتم بچه‌ها یک خواب خوب دیدم. دوستم که الان جانباز است گفت صبر کن اول من خوابم را تعریف کنم. دوستم گفت شما دیشب ازدواج کردید و من را دعوت کردید. گفتم من هم همین خواب را دیدم بچه‌ها گفتند مواظب خودتان باشید بلایی سرتان می‌آید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۹۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

مقاله ای از شهید «خیرالله توکلی»؛
شهید «خیراله توکلی» نوشته است: شايد نتوان يك تعبير همه جانبه و فراگير از شهيد ارائه داد، زيرا كه زبان و قلم اصولاً از بيان فلسفه شهادت و منطق شهيد عاجزند و درك آن از طريق گام نهادن صادقانه در اين مسير امكان پذير نيست.
کد خبر: ۵۶۷۸۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۰

زندگینامه شهید خیرالله توکلی؛
شهید «خیرالله توکلی» در سال ۱۳۶۲ فرماندهی اطلاعات سپاه شهرستان الیگودرز را عهده‌دار بود، ولی به خاطر رفتن به جبهه این سمت را رها کرد و در دی ماه همان سال به جبهه برگشت.
کد خبر: ۵۶۷۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۰

شهید «نورمراد مقدسی» سی‌ام خرداد ۱۳۴۴، در روستای خیاران از توابع شهرستان کوهدشت به دنیا آمد. پدرش درویش (فوت۱۳۵۱) و مادرش زهرا نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نهم اسفندماه ۱۳۶۴، با سمت فرمانده گروهان در ارتفاعات کاتو سلیمانیه عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه بر جا ماند و یازدهم تیر۱۳۷۱، پس از تفحص در شهرستان زادگاهش به خاک سپرده شد.
کد خبر: ۵۶۷۸۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲

برگی از خاطرات؛
«هنگام خداحافظی، به من که در آن زمان مسئولیت پشتیبانی پایگاه را به عهده داشتم سفارش کردند که از وضع آن‌ها غافل نباشم و مبلغی را که به عنوان کمک به کارگران می‌دهم یادداشت کنم تا در فرصت مناسب به بنده بپردازند ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

خاطره شهید هادی ساجدی «2»
شهید «هادی ساجدی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «هنوز از در سپاه خارج نشده بودم که ناگهان صدايی به گوشم رسيد که می‌گفت «برادر هادی ساجدی و برادر حسن» پيش بيايند وقتی اين صدا را شنيدم ديگر طاقت خود را از دست دادم و بی‌اختیار و بی‌خود اشک از چشمانم جاری شد...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۰

«عناوینی مانند نماینده، ولی فقیه در امور آزادگان و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در کنار نام حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد قرار گرفت. اما رفتار او عوض نشد ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

«عراقی‌ها که کاملاً از حضورمان خبر داشتند از سه طرف منطقه ورود و حرکت ما را به زیر آتش گرفته بودند. به طوری که حتی برای یک لحظه صدای شلیک گلوله‌هایشان قطع نمی‌شد ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۶۷۷۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

به مناسبت هفته معلم، ویژه‌نامه معلم شهید «رحیم صباغیان» شامل زندگی، وصیت‌نامه، خاطرات، اسناد و دست‌نوشته، خاطرات شفاهی و مصاحبه با مادر شهید برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۷۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

مادر معلم شهید «رحیم صباغیان» نقل می‌کند: «لحظه واع، خیلی نورانی بود، از چهره‌اش نور می‌بارید.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگو جلب می‌کند.
کد خبر: ۵۶۷۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

یکی از همرزمان حاج احمد متوسلیان تعریف می‌کند: «لباس کردی تنمان بود و ۲ نفر از افراد کومله فکر کردند ما از خودشان هستیم. پس سر درد و دلشان باز شد.»
کد خبر: ۵۶۷۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۹

همسر معلم شهید «نعمت‌الله رجبی» نقل می‌کند: «با اینکه وضع زندگی ما خوب نبود، اما او خیلی هوای دانش‌آموزان مستضعف را داشت.» نوید شاهد سمنان شما را به دیدن قسمت دوم این گفتگو جلب می‌کند.
کد خبر: ۵۶۷۷۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

«دوستانم در یک غافل‌گیری، افسر نگهبان و دیگر بچه‌های سپاهی را دستگیر کردند و روی سر آن‌ها گونی کشیدند و دست بسته در یکی از اتاق‌ها حبس کردند. دستور دادم تا ۲۴ ساعت در باراجین به همین حال بمانند تا یادشان باشد دشمن و ضدانقلاب با کسی شوخی ندارند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۶۷۷۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان
«یوسف عزیزی‌زاده» جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «این انقلاب و جنگ بود که مسیر ما را تغییر داد. با رفتن برادرانم پای من هم به جبهه باز شد. بچه‌های ما با اسلحه‌ کلاشینکف جلوی تانک می‌رفتند و با همین وضعیت باعث شدند که عراقی‌ها دوبار عقب نشینی کنند...»
کد خبر: ۵۶۷۶۶۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۴

قسمت سوم خاطرات معلم شهید «رحیم صباغیان»
داماد شهید «رحیم صباغیان» نقل می‌کند: «پرستارش می‌گفت: با این دردی که رحیم داره تا جایی که ممکنه سعی می‌کنه به ما زحمت نده. به شوخی گفتم: رحیم! هرجا می‌ری همه رو جذب خودت می‌کنی. نکنه آهن‌ربا داری و ما خبر نداریم؟ گفت: اگه دوستی‌هامون به‌خاطر خدا باشه، ناگسستنیه.»
کد خبر: ۵۶۷۶۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

خاطرات شفاهی جانبازان
«حاجی احمدی» جانباز 55 درصد جنگ تحمیلی می‌گوید: «18 ماه بدون مرخصی در جبهه خدمت کردم، حتی یک روز هم غیبت نداشتم و همیشه در خط مقدم بودم. ایران قدرتمندترین کشور دنیاست و هیچ وقت رسالت حق از بین نمی‌رود.»
کد خبر: ۵۶۷۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸

خاطره‌ای از همرزم شهید «سیدمصطفی میرشاکی»
همرزم شهید «سیدمصطفی میرشاکی» می گوید: زمانی که سید فرماندهی گردان را عهده‌دار شد با پیراهنی سفید که با لکه‌های خون یاران شهیدش گل انداخته بود و از دور به چشم می‌آمد، بین بچه‌ها نشست، زخمی‌ها التیام نیافته بودند و ضجه‌کنان، زل زده بودند به چشم‌های سید و مبهوت جذابیت و سیمای نورانی‌اش بودند.
کد خبر: ۵۶۷۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷