نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات داد
خاطره‌نگاری جانبازان
نوید شاهد استان سمنان به مناسبت هفته دفاع مقدس، خاطرات شفاهی جانباز دفاع مقدس «رستم متولی» را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۷۶۴۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطرات دفاع مقدس نام برنامه ای است که به مرور خاطرات دفاع مقدس در استان لرستان می پردازد. این قسمت در خصوص اطلاعیه سپاه پاسداران استان لرستان جهت اعزام نیرو به جبهه های نبرد حق علیه باطل می باشد. در ادامه این فیلم را می بینید:
کد خبر: ۵۷۶۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۳

جانباز امدادگر «عزت قیصری»:
«به‌زحمت کلاه را از سرش جدا کردم، بخاری از داخل کلاه کاسکت به صورتم خورد، مقداری از مغز و موی سرش داخل کلاه ریخته بود، مو و مغزش با هم قاطی شده بود. خون به سر و صورت و لباس‌هایم پاشید، خواستم تکه ترکش را در بیاورم، اما داخل مغزش رفته بود و درنیامد. گفتم بنده خدا چرا زودتر نگفتید که سرت ترکش خورده؟ گفت وقتی مجروحان تکه و پاره را می‌دیدم، فکر کردم اول به آن‌ها برسند بهتر است، من طاقت می‌آورم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های جانباز «عزت قیصری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطرات دفاع مقدس نام برنامه‌ای است که به مرور خاطرات دفاع مقدس در استان لرستان می‌پردازد. این قسمت به اعزام نیروهای بسیجی لرستان به جبهه‌های جنگ می‌پردازد. در ادامه این فیلم را می‌بینید.
کد خبر: ۵۷۶۳۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

«عراقی‌ها متوجه حضور نیرو‌های ایرانی شدند و با تیربار و آرپی‌جی روی نیزار‌ها آتش می‌ریختند. در آن لحظه شالباف با شجاعت تمام روی عرشه قایق ایستاده بود و با حال معنوی خاصی که داشت، این شعر معروف را می‌خواند کجایید‌ای شهیدان خدایی - بلا جویان دشت کربلایی ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

خاطرات دفاع مقدس نام برنامه ای است که به مرور خاطرات دفاع مقدس در استان لرستان می پردازد. این قسمت در خصوص عبور کاروان دوچرخه سواران تبریزی از شهرهای لرستان است که به منظور رساندن پیام جانبازان و خانواده شهدا به رزمندگان در عملیات فاو حرکت کرده اند. در ادامه این فیلم را می بینید:
کد خبر: ۵۷۶۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۲

زندگینامه و خاطرات شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
کتاب «معلم آسمانی» به اهتمام «بهزاد پودات» گردآوری و تالیف شده است که به صورت زندگینامه و خاطراتی از شهید «سید عبدالحسین عمرانی» توسط نشرشاهد منتشرشده است.
کد خبر: ۵۷۶۳۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۳

به مناسبت بزرگداشت هفته دفاع مقدس؛
به مناسبت سالروز بزرگداشت هفته دفاع مقدس، فیلم سینمایی «قلب رقه» در قزوین پخش می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطرات شهید دانش آموز؛
یک روز صبح برادر شهیدم همراه معاون دسته برای تحویل صندوق میوه ها برای رزمندگان رفتند در راه برگشت و انتقال صندوق ها میوه ها شاهد شهادت او شدم...»در ادامه خبر تمام کامل این خاطره دلنشین اما غمیگن از بردار شهید «عادل حاوی زاده» بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا در هفته دفاع مقدس و بازگشایی مدارس
شهید «عیسی سیاهی» از شهدای دانش آموز جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها کرده و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم «عیسی» همیشه با صدای بلند در مدرسه قرآن تلاوت می‌کرد و مداحی می‌کرد. در ادامه مصاحبه انجام شده با مادر گرانقدر این دانش آموز شهید منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

مادر گرانقدر شهید دانش آموز «علی دوستان نژاد» می‌گوید: ساعت ۱۰ صبح بود که علی کتاب هایش را آورد خانه و گفت مادر مدرسه ما ۱۵ دانش‌آموز دارد که همگی با هم تصمیم گرفتیم جهت دفاع از خاک وطن در لباس بسیجی راهی جبهه شویم. از میان آن‌ها تنها «علی» شهید شد. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۲۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۱

شهید «علیراست پیرحیاتی» یکم خرداد ۱۳۳۱، در شهرستان خرم آباد چشم به جهان گشود. پدرش برانازار، کشاورز بود و مادرش شاهپرور نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و پنج دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. دوم خرداد ۱۳۶۵، در حاج-عمران عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه برجا ماند و پس از تفحص دوازدهم مرداد ۱۳۷۹، در زادگاهش به خاک سپردند. در ادامه تصاویری از این شهید والامقام را می بینید:
کد خبر: ۵۷۶۲۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۳۱

قسمت دوم خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
هم‌رزم شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «زخم پایش عمیق بود. سرم را نزدیک صورتش بردم. آهسته پرسیدم: «چطور هستی؟ می‌تونی مقاومت کنی؟ عبدالحمید با وجود درد زخم آرپی‌جی روی پا و پشت داشت، اذان می‌گفت. لحن زیبا و صوت دلنشین الله‌اکبرش وجودم را آرام کرد.»
کد خبر: ۵۷۶۱۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

برگی از خاطرات؛
«همهمه‌ای از کوچه شنیدم و متعاقب آن صدای زنگ خانه برخاست. همسایه‌ها بودند و هر کدام ظرف شکلات یا جعبه شیرینی در دست داشتند. آن‌ها شیرینی‌های خانگی که خودپخته بودند را می‌خواستند برای رزمنده‌ها بفرستند ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۹

«با یقین تمام می‌گویم که با تمام وجود مرگ را انتخاب کرده‌ام و بدون کوچک‌ترین واهمه و ترسی به استقبال مرگ می‌روم، دیگر دودل نیستم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۰۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

برگی از خاطرات؛
«مین‌ها یکی پس ‌از دیگری منفجر می‌شدند و هر لحظه ممکن بود آن پیرزن کشته شود، پیرزن در کنار حجم زیادی از آتش مین‌ها نشسته و قادر به حرکت نبود در این حین آقای سعید مقدم یکدفعه از سنگر بیرون رفت و در شرایطی که هیچ‌کس جرئت سر بر آوردن از سنگرش را نداشت دوید و آن پیرزن را به آغوش گرفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «علی صادقی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

«حاج‌احمد غسال مثل یک پدر که بچه‌اش را بغل بگیرد، شهدا را می‌شست و غسل می‌داد. آن‌ها که در معرکه شهید نشده بودند، غسل داشتند. می‌نشست زیر ناخن‌های دست‌وپای شهدا را با سوزن تمیز می‌کرد و پاشنه‌هایشان را سنگ می‌کشید! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۶۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

کتاب «حرفی برای گفتن ندارم»؛ به قلم ابوالفضل عالمی، خاطرات شهربانو شاهد از زندگی با دو شهید و یک جانباز دفاع مقدس است.
کد خبر: ۵۷۵۹۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

قسمت نخست خاطرات شهید «عبدالحمید نصیری»
برادر شهید «عبدالحمید نصیری» نقل می‌کند: «عزیز دردانه مادر بود. از تصمیمش برایمان حرف زد. خنده‌مان گرفت. یک کمی هم جا خوردیم. گفتم: عبدالحمید! تو نمی‌گذاری مامان تنهایی بره مسافرت. حالا خودت داری می‌ری جبهه؟»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸