گروه مجلات شاهد - صفحه 6

گروه مجلات شاهد

تازه‌ترین ماهنامه شاهد جوان ورق خورد

شماره جدید ماهنامه فرهنگی اجتماعی «شاهد جوان» ویژه آذرماه 97 از سوی بنیاد شهید و امور ایثارگران به پیشخوان نشریات رفت.

تفاوت سینمای دفاع مقدس با سینمای جنگ

سينماي دفاع مقدس را نبايد با سينماي جنگ يکسان دانست، سينماي جنگ ملزومات و ساختارها و غالب هاي خاص خودش را دارد كه سينماي شكل گرفته با عنوان سينماي دفاع مقدس هيچ يک از آنان را نمي پذيرد.

در هوای پر زدن

سري پوشانده اي از ما و پلکي باز در دامن / تو رفتي دست افشان و دريغا ما، دريغا من

چرا کُشتیش

آمبولانس، آمبولانس، آمبو... دستپاچه آخرین بخیه را روی بازوی مجروح عراقی با پنس گره زدم. از قیافه اش خوشم نمی آمد! دست خودم نبود. پنس و قیچی را کنار مجروح عراقی رها کردم و داد زدم.

«چهارراه مرگ» در برابرش تعظیم كرد

محله خیرال اردبیل گوئی که آذین بسته باشد؛ خود را آماده ورود قدم هائی می کرد که تا لحظاتی دیگر متولد می شد. سال یکهزار و سیصد و بیست و چهار فرزند سوم خانواده جدی قدم به عرصه گیتی نهاد.
سبک زندگی در اسارت

روزهایی که به خیر گذشت

اگر مبالغه نباشد، سخت ترین مصائب را اسرای جنگ در زندان های مخوف رژیم بعث پشت سرگذاشتند. مردان مردی که هر روز شکنجه می شدند تا به آرمان های خود، پشت پا بزنند، اما کمتر اسیری پیدا شد که تن به ذلت دهد و دشمن را شاد کند

گواه

ميداني كه براي چه به منطقه رفته بودم؛ خواستم عكس بگيرم، از هر چه كه مي ديدم؛ از ايثار نوجوان هايي كه نارنجك به كمر می بستند

گفتگو با سمیر قنطار/ آزادگی تا شهادت

سمير قنطار قديمي ترين زنداني لبناني و مقاومت، در زندان هاي اسرائيل بود و وعده سيد به زودي محقق شد، وقتي در تابستان گرم 2006 جنگ 33 روزه در گرفت و خانه عنكبوت فرو ريخت

تنها خمپاره سفید دنیا!

خروس خوان صبح، مش رجب، مسئول تدارکات گردان هی میرود و هی می آید و با دمُش گردو می شکند: «آهای ایها الناس...از امروز سلاح مافوق سری داریم! » می گویم: «آقایی که شما باشی، منظور غذای فوق سریه؟

پدر مرد من به تنهایی، «ادبیات پایداری» بود

دور تا دور حوض خانه ی ما / پوکه های گلوله گل داده است

مادر! مرا ببخش اگر دير آمدم

مادر سلام! آمده ام بعد سال ها / انگار انتظار تو را پیر کرده است

خدا کند که از این هم شهیدتر بشوم

دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم / که در حضورخدا رو سفیدتر بشوم

سرمای تکریت

میانگین سن بچه های اردوگاه هفده تا بیست سال بود، اما همه چهره ها تکیده و شکسته. جوان هفده ساله، گویی پیرمردی است هشتاد ساله.

بضعه موسي

آتش موسي عيان از سينه سينا ستي / يا كه زرّين بارگاه بضعه موسا ستي

اسیر سفارشی

در دوران جنگ به خدمت مقدس سربازی رفته بودم. من که عشق به جبهه با تمام وجودم عجین شده بود نتوانستم که جبهه و جنگ را ترک کنم. بعد از پایان سربازی همچنان در جبهه به صورت بسیجی ماندم و بعد به عضویت سپاه در جنگ ماندم.

ماجرای تلخ سوزاندن پای آن سه اسیر

نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. با خبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه رو پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده اند.

نامه هایی که هرگز پیدا نشدند

گوشه ی اتاق روی موتور قرمز رنگی پارچه ای توری و سفید انداخته، این موتورسیکلت از سال 1361 تا همین امروز که 32 سال از آن تاریخ گذشته گوشه ی اتاق پیرزن جا خوش کرده و تنها یادگار پسری است که از سال 1361 تاکنون مفقودالاثر است.

آخرین عکس را سیاه...

موشک کاغذی بلند شد و پدرم را به اشتباه انداخت / پدرم داد زد: هواپیما... بمب روی قرارگاه انداخت

یک بار هم بابای معلوم الاثر باش!

ای پیشپرواز کبوتر های زخمی / بابای مفقود الاثر! بابای زخمی!
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه