مروری بر زندگی شهید «احمد داوند»
«حسن موحد» پسر عموی شهید میگوید: یک روز به دیدار احمد رفتم. هنگام خداحافظی به او اصرار کردم میخواهم یک عکس یادگاری با هم بگیریم دوربین را آماده کردم و مهیای گرفتن عکس شدم. از من خواست صبر کنم، رفت و از داخل دفتر کارش یک جلد قرآن و یک قبضه اسلحه کلاش با خود آورد و گفت: حالا عکس بگیر! سپس گفت: میخواهم اگر شهید شدم؛ همه بدانند من پاسدار قرآنم و این اسلحه را برای پاسداری از قرآن به دست گرفتهام.