خاطره ای از شهید "علیرضا عسگری"
اخلاص اخلاق و ایمان شهدا گوهرهایی نایاب است که شاید بیان آن در چند سطر غیرممکن باشد. علیرضا نیز از کاروان این خوبان است...
کد خبر: ۴۴۹۳۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۳۰
گرامیداشت یاد و خاطره سیصد و سی شهید انقلاب اسلامی، دفاع مقدس، مدافعین حرم و سرداران شهید شهرستان پیشوا در روز چهارشنبه بیست و چهارم بهمن ماه 1397 از نماز مغرب و عشاء با سخنرانی سردار پاسدار علی فدوی و با نوای گرم «مداحان اهل بیت» واقع در مصلی جامع حرم مطهر امامزاده جعفر(ع) پیشوا برگزار می شود.
کد خبر: ۴۴۹۰۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده
رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم.
گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟.
گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
کد خبر: ۴۴۸۷۷۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۲۴
خاطرات شهید «ابراهیم خانی» بروایت همسر؛
با این همه، باز همین فرمانده بود که اغذیه اش را بین سربازها تقسیم می کرد. سرباز خجالت می کشید؛ پاهایش را جفت می چسباند و دستت را پس می زد:«نه فرمانده. شما بفرمایید، هروقت سیر شدید و چیزی ماند ما هم می خوریم.»
فرمانده بدون آنکه مکثی بکند و بدون آنکه درحرفش شکی به دل راه بدهد، سریع می گفت:«غذا اضافه است.»
کد خبر: ۴۴۸۶۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی
من يك بسيجيام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،ميدوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين ميروند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك ميكرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.
کد خبر: ۴۴۸۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۸
روایتی برادرانه از شهید «ابوالقاسم الوندی نژاد» :
او گفته بود كه مگر من خونم ازخون بقيه رنگين تر است. تازه اگر آدم قرار است بمیرد مثل علیرضا بمیرد.خوش به سعادتش رفت و شهيد شد.
کد خبر: ۴۴۸۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
خاطره هایی از شهید حسین عسکری
یاران همه سوی مرگ رفتند بشتاب که تاز ره نمانی
ای خون حماسه در رگ دین برخیز نماز خون بخوانیم
کد خبر: ۴۴۸۴۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۶
روایتی مادرانه از شهید «محمد اسماعیل سماواتی»؛
گفت: مادر جان! من چيزي از شما مي خواهم؛ گفتم : هر چه باشد به جان و دل مي پذيرم. گفت: مادر قسم بخور، بگو به فاطمه زهرا(س) كه قبول مي كني. قسم خوردم و حرفش را جدی نگرفتم اما بعدها فمیدم قسم فاطمه زهرا(س)، مرا مادر شهید کرد.
کد خبر: ۴۴۷۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۸
و آن اين که خودسازي بکنند . از فرصت ها استفاده کنند و با نفس سرکش خود مبارزه کنند . هوي ها و شهوت هاي مادي را در درون خود بکشند و در برابر آنها ايستادگي کنند . خودشان را هر چه بيشتر آماده وصال با معبود خود بکنند . اگر شهيد شدند که فبها و اگر نشدند و به ديار خود برگشتند اين راه را ادامه بدهند و خودشان را بيشتر بسازند...
کد خبر: ۴۴۷۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۷
در سی و دومین سالروز شهادت شهید«حمزه بهبودی» منتشر می شود؛
من و تو مثل اين كوه بلنديم * بيا تا بار هجرت را ببنديم
کد خبر: ۴۴۷۶۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۷
برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.
کد خبر: ۴۴۶۷۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۳
همزمان با آغاز سال نو میلادی، مراسم بزرگداشت و تقدیر از خانواده شهدای اقلیت روز پنجشنبه با حضور نمایندگان اقلیت مجلس شورای اسلامی برگزار میشود.
کد خبر: ۴۴۶۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۸
در اين حمله بارها شد که جان ما به خطر افتاد . بارها بود که در محوطه اي گير مي افتاديم که ما را به خمپاره و رگبار مي بستند ولي هيچ اتفاقي نمي افتاد . بارها خمپاره به نزديکي ما افتاد و هيچ چيزي به وجود نيامد و چندين بار بود که گير افتاديم و ما را به رگبارهاي کاليبر سنگين بستند و از روي سر مي گذشت ولي اتفاقي براي ما نيفتاد .
کد خبر: ۴۴۶۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
خاطراتی از شهید احمد امی
پیروزی، این کلمه ای است که مردم بعد از سالها استعمار و خفقان به آستانه آن رسیدند.
بعد از 2روز مبارزه سخت بین گارد جاویدان و سربازان نیروی هوایی که مردم به آنها کمک می کردند بسیاری از سربازان و مقامات ارتش به مردم پیوستند و چند پادگان و پاسگاه پلیس به دست مردم افتاد .
کد خبر: ۴۴۶۱۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
خاکریز خاطره «8»
همرزم شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «کربلای 5 بود. قایق ها از کانال ماهی گذشته بودند و پشت دژ گیر کرده بودیم. عراقی ها با تیربار دژ را می زدند. نمی شد سر بلند کرد. دیدم یک نفر تمام قد روی دژ راه می رود...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۴۴۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۶
روایتی مادرانه از شهید«علی اکبر طالبی»؛
وقتي كه صبح شد ساكش را آماده كردم و با هم به بسيج رفتيم. رزمندگان از آنجا تا ميدان شهدا راهپيمايي كردند و هنگامي كه مي خواست سوار ماشين شود که خواستم او را ببوسم؛ علي اكبر خودش را كنار كشيد و گفت: برو خدا پدرت را بيامورزد. آنهايي كه مادر ندارند چي ؟ با اين حرف خداحافظي كرديم و رفت سه ماه در كردستان بود.
کد خبر: ۴۴۴۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۹
خاطره یک دانشآموز از شهید «یحیی شمشادیان»؛
« نسرين رضايي» خاطرهاي را از دوران دانش آموزی خود تعریف میکند، از دورانی که او دانشآموز همسر «شهيد يحيي شمشاديان» بود .
کد خبر: ۴۴۴۴۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۱
روایتی برادرانه از شهید «فیروز مهدی زاده»؛
يك شب سرد خبرشهادتش را به من دادند، نمي دانيد چه كشيدم، فكرمي كرد، خيالاتي شده ام. فكرمي كردم؛ يك قصور بيش نيست ولي بعد فهميدم شهيد شده است. كمرم شكست؛ باوركردنش سخت بود؛ من ديگر با چه كسي حرف بزنم؛ دردم را به كه بگويم؛ چگونه روزها را بدون او سپري كنم. بعد از شهادت آن بزگوار مانده ام همين طور ناراحت كه افسوس من همسنگرش نبودم.
کد خبر: ۴۴۴۱۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۰
در سالروز شهادت شهید«جمشید رنجی» منتشر می شود؛
خاطرم است که در آخرین اعزام که داشت به جبهه جنوب می رفت ، شب در كنار هم در منزل نشسته بوديم، به او گفتم تو باید درست را ادامه بدهی و به دانشگاه بروی. گفت كه آيا فكر نمي كني بهترين دانشگاه همين جبهه است؟ آيا فكر نمي كني كه بهترين معلم رهبر كبيرمان است؟ آخه اگر من نروم و ديگران نروند مي داني چه اتفاقي مي افتد آيا خبر داري كه چه بلایی سر مردم بستان آمده است.
کد خبر: ۴۴۳۵۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۸
در سالروز شهادت منتشر می شود؛
وقتي نزدكي او رسيدم به روي زمين افتاده بود. فوراً او را بغل كردم و بلند صدايش كردم. چندبار او را تكان دادم و صدايش كردم. او چشمانش را باز كرد تا مرا ديد همان تبسم هميشگي را در چهره او ديدم به او گفتم: چيزي نشده الان با آمبولانس تو را به عقب ميبرم. چشمان حسين بيرمق بود. صورتش خاكي بود. دستي به روي سرش كشيدم و پيشانياش را بوسيدم و شروع به روحيه دادن به او کردم. ناگهان متوجه شدم حسين زير لب چيزي را زمزمه ميكند. نگاه كردم و گوش دادم كه ميگفت: «اشهدان لا اله الا الله». چشمانش را آرام بست.
کد خبر: ۴۴۳۵۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۰۷