نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات از شهید
«باب‌الله در کنار یک کامیون که در حاشیهٔ خیابان پارک شده بود سنگر گرفت تا از پشت سر، مراقب ما باشد و ما به جلو رفته و ضمن دور کردن ضد انقلاب، بچه‌هایی که شهید و یا مجروح شده بودند را به مقر برگرداندیم ...» ادامه این خاطره از شهید «باب‌الله کریمی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
صدیقه رضایی همسر شهید "داود کاظمی" در خاطراتی از ایشان گفت: «زمان سربازی اش مصادف با دفاع مقدس گردید که دو سال از ازدواجمان می گذشت. شب عملیات از قطار جامانده بود خیلی تقلا می کرد تا اینکه قطار دیگری آمد و با آن رفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۵۸۵۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴

«در انرژی اتمی بودیم، شب‌ها مهدی شالباف برای استراحت دیر می‌آمد و لحظه‌ای هم که دیر می‌آمد به بچه‌های گردان سر می‌زد و پتو‌های آنان را به رویشان می‌انداخت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۵۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «محمدرضا مشتاقی» نقل می کند: محمدرضا، وقتی خبر شهادت شهیدی را می شنید، بسیار افسرده می شد و با تاثر می گفت: خوش به حالش که شهید شد و می گفت: وقتی در جبهه هستم اصلا به چیزی به جز پیروزی اسلام و شهادت فکر نمی کنم. ما دل از دنیا بریده ایم و با خدایمان پیمان بسته ایم تا در راهش شهید بشویم.
کد خبر: ۵۵۸۵۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۳

برگی از خاطرات شهید «اسماعیل بحری»؛
«یک روز به عکاسی رفته بود و یک عکس بزرگ گرفته بود و گذاشته بود روی طاقچه، همین که من چشمم به عکسش خورد، گفتم: چه عکس خوبی گرفتی. گفت: این عکس را برای حجله‌ام گرفته‌ام، خوب است ...» ادامه این خاطره از شهید «اسماعیل بحری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۹۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۰۳

«شالباف گفت ترابی بلند شو بریم جلو ببینیم چه خبر است؟ من ناخودآگاه گفتم بگذار استراحت کنم، خسته‌ام! ایشان چیزی نگفت خندید و تنهایی رفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

برگی از خاطرات شهید «میوه‌چین»؛
«علی در دوره‌ای که مسئولیت آموزش داوطلبانه عازم جبهه را برعهده داشت همیشه بعد از پایان هر دوره آموزشی می‌گفت الان حس و حال خاصی دارم و احساس می‌کنم افراد را در حین آموزش به‌علت سخت‌گیری و دقت در کار رنجانده‌ام ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۸۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

مادر شهید «محمد نجاری» نقل می‌کند: «چند روزی بود که رفتن به جبهه فکرش را مشغول کرده و دنبال راه‌حلی بود که پدرش را راضی کند. نشسته بودیم پای تلویزیون که امام (ره) فرمود: هر کس هجده سال دارد، دیگر رضایت پدر و مادر شرط نیست؛ وظیفه و تکلیف است برود جبهه. محمد پرید هوا و گفت: حالا شنیدین امام (ره) چی گفت؟»
کد خبر: ۵۵۷۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۷

روایتی خواندنی از همسر شهید «مهدی نوروزی»
همسر شهید «مهدی نوروزی»، می گوید: مهدی در مجموع سه بار به کربلا رفت، در یکی از این سفرها جارو را از موکب داران گرفت و شروع به جارو زدن کرد و می گفت: «این ها، خـاک قدم های زائـرین کـربلاست؛ بردارید برای قـبرهای تان.»
کد خبر: ۵۵۷۸۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

خواهر شهید «احمد فوادیان» نقل می‌کند: «خانه پدرم که رفتم. احمد توی آشپزخانه بود. گفتم: داری چه کار‌ می‌کنی؟ گفت: مامان خسته است؛ دارم شام درست می‌کنم. مادرم هم گفت: احمد پیر شه! اگه او نباشه کارم زاره.»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره!  موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمی‌ره! خیال می‌کنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

برگی از خاطرات؛
«شهید چگینی با توجه به دقت و حساسیتی که در پوشش ظاهری داشت. همیشه در ماشین خود یک عدد شانه، فرچه واکس، کفش، نخ و سوزن داشت تا از آن‌ها در مواقع ضروری استفاده کند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۷۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۲

مادر شهید «غلامعلی فتحی» نقل می کند: غلامعلی، در مراسم تشییع پیکر شهید راهداری در گلزار شهدا به شهید احمد نظری جایی را نشان می دهد و می گوید؛ چقدر خوب است که انسان در ردیف شهدا و در اینجا دفن شود که درست یک ماه بعد از این ماجرا غلامعلی فتحی و احمد نظری در عملیات کربلای 5 به درجه رفیع شهادت نائل آمدند و در همانجای که نشان داده بود به خاک سپرده شدند.
کد خبر: ۵۵۷۲۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۰

برگی از خاطرات؛
«من خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم که اتوبوس در آب است و آب به دهانم می‌رود. اتوبوس در پل دختر چپ کرده بود و داخل رودخانه افتاده بود ...» ادامه این خاطره از شهید «یدالله ذوالقدر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۲

برگی از خاطرات؛
«بچه‌های قزوین را از لشکر ۸ نجف جدا می‌کردند، در این جدا کردن، حاج احمد کاظمی فرمانده لشکر ۸ نجف، گفته بود ذوالقدر یکی از بهترین نیرو‌های این لشکر است به جای ایشان هر چند تا نیرو می‌خواهید ببرید ایشان به این شهید علاقه داشت ...» ادامه این خاطره از شهید «یدالله ذوالقدر» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۸۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱

پدر شهید «مهدی نیکبخت» نقل می‌کند: من به او گفتم مهدی جان دیگر به جبهه نرو همینجا بمان، گفت: پدر صحنه‌هایی را دیدم که امکان ندارد صحنه را خالی کنم. در خرمشهر عراقی‌ها هشتاد زن ایرانی را کشته بودند و مثل یک دیوار روی هم چیده بودند. او از دیدن این صحنه خیلی ناراحت و غم زده بود و گفت اگر تو را هم شهید کنند پدر بازهم کم است و به جبهه رفت و شربت شهادت را نوشید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
کد خبر: ۵۵۶۸۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۱

«آقای بهتویی هنگام عملیات، خیلی قاطع و مصمم بود اما در مواقع دیگر بسیار مهربان و صمیمی رفتار می‌کرد و به ما می‌گفت: ما باید همیشه به خدا متوسل شویم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «رجبعلی بهتویی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۸۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۰

مادر شهید «علی اصغر محمدی» از فرزند خود چنین روایت می کند: پسرم فردی بسیار مومن و اهل نماز و خداجو بود. او از شدت مهربانی، دارایی اش را با دیگران شریک می شد و به دیگران نیز خیر می رساند.
کد خبر: ۵۵۶۵۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴

همسر شهید «حسن سالاری» نقل می کند: شهید فرد بسیار مهربان و خانواده دوستی بود و مواقعی که از جبهه نزد ما مرخصی می آمدند سعی می کردند که نهایت همکاری را با ما داشته باشند.
کد خبر: ۵۵۶۴۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۳

«سیروس آرپی‌جی را به دوش گرفت و ایستاد، اما قبل از شلیک گلوله به عقب پرتاب شد. به سراغش رفتم. هاج و واج مانده بود و مرتب می‌گفت: کی بود مرا هُل داد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سیروس احمدی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۳۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۱