نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
قسمت دوم؛
کلیپ «آسمان، آبی تر» حاوی خاطرات آزاده، جانباز «علی علیزاده» است که در قالب خاطرات شفاهی منتشر می شود. این آزاده سرافراز در 5 مرداد 1339 به دنیا آمد. در عملیات والفجر 8 در 21 بهمن 1364 در جزیره ام الرصاص به اسارت درآمد. وی قریب به 5 سال در بند اسارت دشمنان بعثی بود و سرانجام 2 شهریور 1369 پس از تحمل سال ها رنج اسارت به میهن اسلامی بازگشت.
کد خبر: ۵۲۷۵۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۴

زمانی که از پادگان برگشت همراهش یک اسلحه کمری بود که خودش را برای رفتن به میدان جنگ آماده کرده بود. برایش گفتم مادر جان این خطرناک است چرا همراه خود حمل میکنی؟ گفت: نگران نباشید من به میدان می روم و آرزوی شهادت دارم. در ادامه فیلمی از گفتگو با مادر این شهید گرانقدر را می بینید.
کد خبر: ۵۲۷۵۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۴

مادر شهید «مهدی باقریان» نقل می‌کند: «به مهدی گفتم: پسرجان! سرت رو بنداز پایین و درست رو بخون. با این کارهات سرت رو به باد می‌دی و رفوزه‌ات می‌کنن. گفت: ننه‌جان! دعا کن روز قیامت رفوزه نشیم.» نوید شاهد سمنان در سالگرد ولادت، در دو بخش خاطرات ی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.
کد خبر: ۵۲۷۵۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۴

حاج محمد رئیسی از جانبازان دفاع مقدس فلاورجان به نقل از مادرش گفت: دستمو از روی چرخ‌خیاطی برداشتم و رو به آسمان کردم و به خداوند گفتم هر سنگی می‌خواهد به پسر من بخورد، به سر خودم برخورد کند که من طاقت صدمه دیدن فرزندمان را ندارم.
کد خبر: ۵۲۷۵۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

شهید «محمد رهبری» متولد شهرستان تهران از شهدای دفاع مقدس است. در این کلیپ مادر گرامی این شهید گرانقدر از نشانه‌هایی سخن می‌گوید که سبب پیدا شدن فرزندش پس از چهل روز شد. این کلیپ با عنوان «چراغ محله» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. نوید شاهد سمنان شما را به دیدن این گفتگوی زیبا دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۲۷۵۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

شهید «رحمان رحیم پور» فرزند شهید گرانقدر «حسن رحیم پور» از شهدای گرانقدر استان کردستان است که روز ۴ تیر ماه سال ۱۳۳۲ در روستای پایگلان به دنیا آمد و پس از عمری مجاهدت، روز ۲۹ بهمن ماه سال ۱۳۶۰ حین درگیری با گروهک‌های ضد انقلاب به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۲۷۴۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

«زمانی که برای دوره آموزشی به مشهد رفته بود، در حرم امام رضا (ع) چهل بار نماز شب خوانده بود. بعد از چهلمین شب، با من تماس گرفت و گفت: مادر جان من خوابی دیده‌ام که اگر لایق باشم به آن می‌رسم! ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۲۷۴۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خاطرات شفاهی والدین؛
مادر شهید مرتضی درویشی درباره فرزند خود گفت: قبل از شهادت مرتضی چندین بار خواب دیدم امام خمینی (ره) به منزل ما آمده و نوید شهادت مرتضی را به پدرش می‌دهد.
کد خبر: ۵۲۷۴۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

شهید «ابوالفضل محمدیان» از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطرات ی از خواب خود را روایت می‌کند: «یک شب خواب ابوالفضل را در کنار یک حاج آقا نورانی دیدم. لحظه‌ای گذشت و یک سنی از آسمان به زمین آمد. حاج آقایی که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت مادر از شیربرنج و فیرینی این سینی، هر کدام را دوست داری بخور. این‌ها همه صبر خدایی است. من شیربرنج را خوردم و این سینی به آسمان رفت.»
کد خبر: ۵۲۷۴۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷

شهید «ایرج میرزا » از شهیدان هشت سال دفاع مقدس است. مادر این شهید والامقام خاطره‌‍ای از فرزندش روایت می‌کند: «ماه محرم بود؛ روبه‌رو منزل ما هیئت حسینی کردنشینان برپا شده بود. در آخر مراسم، زمانی‌که اهالی هیئت از رفتگان خود یاد می‌کردند؛ به‌جای نام پسرم محمود که در تصادف فوت کرده بود، از نام ایرج یاد کردند. همان شب خواب ایرج را که هنوز در جبهه بود را دیدم که می‌گفت: مادر جان من همیشه سر سفره شما هستم.»
کد خبر: ۵۲۷۴۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خاطرات شفاهی؛
پدر شهید «تقی فرهادی» در خاطرات خود می گوید: ما همگی بصورت داوطلب بخاطر قرآن و اسلام و امام خمینی (ره) عازم جبهه شدیم. قبل از اعزام به پسرانم گفتم که شما نیایید بمانید و جای من را در خانه پر کنید. اما هیچکدام قبول نکردند و همگی عازم شدیم. در ادامه فیلمی از گفتگو با پدر این شهید را می بینید.
کد خبر: ۵۲۷۴۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خاطرات شفاهی والدین شهدای زنجان(3)
مادر شهید «تیمور انصاری» در خاطرات ی از فرزندش می گوید: طوری برای رفتن به جبهه با دوستانش علاقه نشان می داد که درس و مدرسه را رها کرد و رفت. در نهایت نیز نه نامه اش آمد نه خودش.
کد خبر: ۵۲۷۳۸۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدای زنجان(2)
مادر شهید امیر کریمی در خاطرات ی از فرزند خود می گوید: هر چه لازم داشتیم فقط کافی بود به زبان بیاوریم آنوقت او همه تلاشش را می کرد تا آن را برایمان فراهم کند. او هیچ وقت حرفم را زمین نمی انداخت.
کد خبر: ۵۲۷۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

قسمت اول؛
کلیپ «آسمان، آبی تر» حاوی خاطرات آزاده، جانباز "علی علیزاده" است که در قالب خاطرات شفاهی منتشر می شود. این آزاده سرافراز در 5 مرداد 1339 به دنیا آمد. در عملیات والفجر 8 در 21 بهمن 1364 در جزیره ام الرصاص به اسارت درآمد. وی قریب به 5 سال در بند اسارت دشمنان بعثی بود و سرانجام 2 شهریور 1369 پس از تحمل سال ها رنج اسارت به میهن اسلامی بازگشت.
کد خبر: ۵۲۷۳۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید «محمدعلی مشهد»؛ ویژه‌نامه این شهید والامقام برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۲۷۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

خاطرات رزمندگان گردان 410 غواص لشکر ثارالله؛
در خاطرات «عباس قطب الدینی» همرزم شهید عابدینی آمده است: نمی دانم چگونه از آن همه مانع عبور کرديم. در مدت چند ثانيه خودم را روي خط پدافندي دشمن ديدم. مثل اينکه کسي دست ما را گرفت و بلند کرد و روي خاکريز گذاشت. علی عابدينی همان اول شهيد شد.
کد خبر: ۵۲۷۳۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۲

تاریخ شفاهی؛
مادر شهید «سعید حیدری» می گوید: با اینکه پسرم سنش خیلی کم بود ولی مورد علاقه فرماندهان خود قرار داشت و یکی از فرماندهان او گفته بود که تو به زودی شهید می شوی.
کد خبر: ۵۲۷۳۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۳

خاطره‌ای از زبان مادر شهید «احمد کیخایی» درباره علاقه پسر شهیدش به کتاخوانی و همکاری وی با نشریه نقل شده است که در ادامه می خوانید.
کد خبر: ۵۲۷۳۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۳۰

«من از روی دلسوزی و خدمت به ایشان، این پرتغال را پوست کندم که میل کند. تا چشمش به این بشقاب افتاد، گفت: اگر این میوه برای همه است من هم می‌خورم و اگر نه نمی‌خورم! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۲۷۲۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۳۰

پیرامون شهید «حاج قاسم سلیمانی»؛
در خاطرات شهید «حاج قاسم سلیمانی» آمده است: به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» حاج محمد با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
کد خبر: ۵۲۷۲۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۹