نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
برادرم با توجه به مسئولیتش در سپاه سخنرانی‌هایی انجام می‌داد، اما برای دوری از خودبینی و ریا در یادداشت‌های روزانه‌اش نامی از خود نمی‌برد و چنین می‌نوشت: «یکی از برادران در تاریخ فلان درباره فلان موضوع سخنرانی کرد.»
کد خبر: ۵۵۶۰۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵

خاطره‌ای از شهید حبیب روزی‌طلب «2»
یکی از همرزمان شهید «حبیب روزیطلب» در خاطره‌ای می‌نویسد: «اولین کسی که روی دژ خورد، (شهید) «حمید صالحی جوان» بود، تیر توی پایش خورد. بعد نوبت حبیب بود که گلوله تیربار به مچ دستش خورد. مچ دستش شکسته بود. درد زیادی تحمل می‌کرد و...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۵

خاطره‌ای از شهید حبیب روزیطلب «1»
یکی از همرزمان شهید «حبیب روزیطلب» در خاطره‌ای می‌نویسد: «شب دوم خرداد سال 1361 بود. آماده حرکت به سمت خرمشهر بودیم. یک لودر آمد و بخشی از خاکریز جلو ما را باز کرد. بچه‌های تخریب هم وارد شدند و در میدان مینی که روبروی ما بود، معبری باز کردند و...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

خاطره‌ای از شهید احسان حدائق
یکی از همرزمان شهید «احسان حدائق» در خاطره‌ای می‌نویسد: «شب یکم خردادماه سال 61 بود. حسابی آر پی جی شلیک کرده، سرم گیج بود و از گوشم خون می‌آمد. شام کنسرو تن ماهی دادند. اولین‌بار بود که کنسرو ماهی می‌دیدم، برایم خوشمزه بود. دو سه تا را با هم خوردم. ناگهان...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

کتاب «بَرشانه‌های کارون» روایتی خواندنی از خاطرات «مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی» به قلم «جمعی از محققان و پژوهشگران تاریخ شفاهی اهواز » است که به کوشش « به نشر از انتشارات راه‌‌یار» منتشر شده است. خاطره‌ خواندنی با عنوان «به یاد بدرقۀ ضریح» به روایت مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی را در ادامه می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۵۶۰۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۱۸

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «حسین دهقانی دودوی» می‌گوید: «مرد خیلی خوب و مهربانی بود. مرتب به خانواده و دوستانش سر می‌زد و صله‌رحم را به جا می‌آورد. یک روز که به مرخصی آمده بود گفت این بار که بروم دیگر باز نمی‌گردم تا اینکه مرخصیشون تموم شد و به جبهه برگشتن و شهید شدن.»
کد خبر: ۵۵۶۰۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

«وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاق‌ها و آشپزخانه را دود گرفته است گفتم حمید حتماً اسپند دود کرده، ولی این دود خیلی بیشتر از دود کردن بود! با رفتن به آشپزخانه شستم خبردار شد که حمید دسته‌گل به آب داده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «حمید سیاه‌کالی‌مرادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۰۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

«بعد از شهادتش مراسم بسیار باشکوهی برای تشییع برگزار کردند خنچه آورده بودند و سنج می‌نواختند. با شنیدن آن نوا‌ها و صدا‌ها گمان می‌کردم قلبم از تپش می‌ایستد، بار‌ها بی‌حال و بی‌تاب شدم. من همیشه آرام و بی‌صدا گریه می‌کردم و نمی‌گذاشتم کسی ناله‌هایم را بشنود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «فریدون شفیع‌آبادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۶۰۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

گفتگوی تصویری با همسر شهید «حمیدرضا نظری»
«بتول محمدی لعل آبادی» می‌گوید: حمیدرضا بسیار مهربان و دلسوز بود، مدت کمی با هم زندگی کردیم، همیشه می‌گفت: من شهید می‌شوم و فرزندمان را نمی‌بینم، همین طور هم شد.
کد خبر: ۵۵۶۰۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهیده «زینب داستار» می‌گوید: «شهیده خیلی به واجبات معتقد بود، در تمام مراسمات شرکت می‌کرد و همیشه نمازش را به جماعت می‌خواند. گفت می‌خواهم جهت زیارت امام حسین (ع) به کربلا بروم، بهش گفتم فعلا نرو، اوضاع خراب است و ممکن است کشته شوی، گفت برای من افتخار است که تو راه حرم کشته شوم.»
کد خبر: ۵۵۵۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۴

همسایه شهید «محمدرضا خدابنده‌لو» نقل می‌کند: «هر سال یازدهم محرم، توی دامغان خرج می‌دادیم. محمدرضا همیشه می‌آمد کمک می‌کرد و مجلس روضه‌خوانی هم می‌گرفتیم. یک سال بعد از شهادتش داشتیم خانه‌مان را تعمیر می‌کردیم. یک شب محمدرضا به خوابم آمد و گفت: همسایه! حتماً روضه بگیر؛ خودم می‌آم کمکت. حرف کسی رو گوش نکن!»
کد خبر: ۵۵۵۹۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۷

کتاب «بازمانده گردان» عشق خاطرات رزمنده سیزده ساله لشکر علی ابن ابیطالب(ع)، محمدرضا احمدی است که در بین نوجوانان و جوانان در مدارس و مراسم و یادواره‌ها و راهیان نور، از خاطرات ش با شهدا و رزمندگان و مناطق عملیاتی برای مخاطبین نوجوان و جوان روایت می‌کند و رمز پیروزی را ایستادگی و مقاومت و پیروی از ولایت و زندگی به سبک شهدا میداند. تصاویری از علاقه نوجوانان به این کتاب را می‌بینید.
کد خبر: ۵۵۵۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

دانشجوی شهید «محمدرضا کبیری» پس از ماه‌ها حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در آخرین اعزامش به همراه 5 تن از برادرانش در عملیات کربلای چهار شرکت کرد.
کد خبر: ۵۵۵۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

«بسیار شوخی می‌کرد و بچه‌ها را می‌خنداند. اما شوخی‌های او هیچ‌گاه از چارچوب مسائل شریعی و اخلاقی خارج نمی‌شد و در بین بچه‌های رزمنده جذابیت خاصی داشت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجت‌الله صنعتکارآهنگری‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۵۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

هم‌رزم شهید «اسماعیل حدادی» نقل می‌کند: «خواب دیدم که کبوتری سفید در دست‌های مادرم بود؛ کبوتر خیلی تلاش می‌کرد که از دستش فرار کند و بالاخره پرواز کرد و مادرم هم نتوانست مانع اون بشه. چند روز بعد در حالی که غسل شهادت کرده بود، برای همیشه پرواز کرد.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۵

جانباز هفتاد درصد ایلامی:
«حمید آلی آبادی» دکترای رشتۀ علوم سیاسی و جانباز هفتاد درصد استان ایلام، سال ۱۳۶۱ به صورت داوطلب و سپس از طریق تیپ ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) به جبهه اعزام شد و پس از رشادت‌های فراوان، در سال ۱۳۶۴ در جبهه قصرشیرین به درجه رفیع جانبازی نایل آمد. دکتر آلی آبادی در خصوص تأثیر دفاع مقدس بر زندگی مردم ایران و خصوصاً جوانان خاطرنشان کرد: جوانان ما باید با ایثار و شهادت، اقتدار و سربلندی خودشان را به جهانیان ثابت کنند.
کد خبر: ۵۵۵۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حاجیه خانم نسا شرکا مادر شهید «علی اکبر شرکا» می‌گوید: «بعد از شهات علی اکبر در کوه‌های حاج عمران، پیکرش را بعد از هفت سال هفت سال آورند وقتی به دیدنش رفتم پیکرش سالم بود، دعاهای داخل جیبش هم سالم مانده بودند و الان آنها را به یادگار نگه داشته‌ام.»
کد خبر: ۵۵۵۹۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

خواهر شهید «ناصر تفضلی» نقل می‌کند: «نسبت به حق‌الناس خیلی حساس بود. دقت می‌کرد کسی از او ناراحت نشود. یادم است هر وقت که وارد کوچه می‌شد، موتورش را خاموش می‌کرد که مبادا صدایش مزاحم همسایه‌ها شود.»
کد خبر: ۵۵۵۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۳

«جلال زارعی» می‌گوید: یکی از دلخراش‌ترین روزهای اوایل جنگ تحمیلی در کرمانشاه، بمباران مدرسه ابتدایی و درمانگاه بود.
کد خبر: ۵۵۵۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲

گفتگوی تصویری با همسر شهید «منوچهر رستمی باوندپور»
«قدم خیرکاوه‌ای» می‌گوید: همسرم به جبهه می‌رفت. همیشه می‌گفت؛ من شهید می‌شوم که از او پرسیدم تو از کجا می‌دانی، اینطور نگو در جواب گفت؛ خواب دیده‌ام شهید می‌شوم اما تو از بچه‌هایم مراقبت کن و آنها را به کسی نسپار.
کد خبر: ۵۵۵۸۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۳/۲۲