ما 4 فرزند داشتیم و از خداوند می‌خواستیم که فرزندی پسر به ما عنایت کند، وقتی پنجمین فرزند ما پسر شد آنقدر خوشحال بودیم... ادامه این خاطره از مادر شهید «عشقعلی قنبری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
تولد عشقعلی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید عشقعلی قنبری، دهم فروردین ۱۳۳۹ در روستای اسفرورین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد، پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت، در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت، راننده جهاد سازندگی بود، سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. این شهید بزرگوار سیزدهم آبان ۱۳۶۶ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پاها، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
مادر شهید عشقعلی قنبری:
ما 4 فرزند داشتیم و از خداوند می‌خواستیم که فرزندی پسر به ما عنایت کند، وقتی پنجمین فرزند ما پسر شد آنقدر خوشحال بودیم که حد و حدودی نداشت.
نام او را با عشق به مولا امیرالمومنین علی(ع)، عشقعلی گذاشتیم و نزد هم ولایتی‌هایمان افتخار می‌کردیم که خداوند پسری خوش سیما و زیبا به ما عطا کرده است.
او آنقدر نسبت به پدر و مادر و اهل خانواده محبت داشت و مهربانی می‌کرد که ما همیشه شرمنده رفتار و ادب او می‌شدیم.
از دوران نوجوانی‌اش در همه کارها به پدرش کمک می‌کرد و پس از ازدواج با همسر مورد علاقه‌اش، همیشه از خوبی‌های او و اینکه او را خیلی دوست دارد، برایمان می‌گفت.
پسرم قلبی مهربان داشت و با همه مردم به خوبی رفتار می‌کرد و او حق‌اش بود که شهید بشود.
امید اصغری همرزم شهید عشقعلی قنبری:
سال ۱۳۶۶ آخرین باری که به جبهه رفته بودیم، عشقعلی چهره‌ای نگران داشت و رفتار او با همیشه متفاوت بود.
عملیات آغاز شده بود و ما باید با ماشین کمپرسی جهت انجام وظیفه به خط اعزام می‌شدیم، قبل از حرکت، عشقعلی گفت: لاستیک ماشین را عوض کنیم تا در بین راه با مشکل روبرو نشویم.
من به او گفتم بگذار پس از بازگشت از عملیات، لاستیک را عوض کنیم ولی او خطاب به من گفت: شاید از این مأموریت باز نگشتیم.
من هم پذیرفتم و پس از عوض کردن لاستیک ماشین، با بار ماسه به محل عملیات حرکت کردیم. وقتی که مشغول تخلیه بار شدیم، دستگیره ماشین خراب شد.
عشقعلی از ماشین پیاده شده تا دستگیره را تعمیر کند، پس از انجام کار، به محض اینکه می‌خواست پایش را بالا بگذارد و سوار کامیون شود، خمپاره‌ای در کنار او به زمین نشست و ترکش آن یک پای عشقعلی را قطع کرد.
صحنه صحنه عجیبی بود، دشمن به سمت منطقه‌ای که ما در آن بودیم شلیک می‌کرد، همه جا را آتش و دود فرا گرفته بود، به طوری که هیچکس جرأت جلو رفتن و کمک به دیگران را نداشت.
 اما با هر زحمتی که بود بعد از دقایقی خود را به او رساندم تا به بیمارستان منتقلش کنم، ولی متاسفانه به دلیل خون زیادی که از وی رفته بود در راه بیمارستان دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
 منبع: کتاب خوشه سرخ(آشنایی با شهدای جهاد کشاورزی استان قزوین)
مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده