تعداد تانکهای دشمن زیاد و مهمات ما کم بود!
پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۵۸
گفتم: آقا حجت! تعداد تانکها خیلی زیاد است، یک لبخندی زد و گفت: اشکال ندارد خودشان میروند، خدا با ماست. تو فقط مواظب نفراتشان باش... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد، ششم اسفند ۱۳۳۹ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش عزتالله و مادرش ثریاخانم نام داشت، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. این شهید بزرگوار به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت، بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳ با سمت فرمانده گروهان در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
رضا یوسفی، همرزم شهید حجتالله صنعتکار آهنگریفرد:تقریبا 400، 500 دستگاه تانک داشتند میآمدند به طرف ما و ما هم حدود 70 نفر بسیجی قد و نیم قد بودیم. شهید صنعتکار داشت وضو میگرفت و برای نماز آماده میشد. بچهها گفتند که تانکها دارند میآیند. من از پشت خاکریز نگاه کردم تانکها را دیدم. گفتم: آقا حجت! تانکها دارند میآیند. تعدادشان خیلی زیاد است. ما یک گروهان بیشتر نیستیم.
شهید کبیری، فرمانده گروهان هم آنجا بود و شهید صنعتکار، معاون فرمانده گروهان بود. در همان حالی که داشت از آب نهر وضو میگرفت، با خنده گفت: خودشان میروند عقب.
وقتی فکر کردم فهمیدم که این موضوع به ایشان الهام شده بود یعنی پردهها کنار رفته بودند و ایشان آینده را میدید. مصداق این آیه قرآن که میفرماید:«کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره»- بسا از گروه اندک که غالب آیند بر گروه بسیار-(آیه 250 بقره).
هر کس دیگری به جای ایشان بود، با وجود 70 نفر نیرو و 400 دستگاه تانک، قطعا دست و پایش را گم میکرد و دنبال تهیه تجهیزات و مهمات میرفت. ولی من در شهید صنعتکار این خونسردی را دیدم که وقتی در یک گوشه سرکنجی رفتم و ایشان آمدند، گفتم: آقا حجت! تعداد تانکها خیلی زیاد است، یک لبخندی زد و گفت: اشکال ندارد خودشان میروند، خدا با ماست. تو فقط مواظب نفراتشان باش. به تانکها کاری نداشته باش. این را گفت و رفت.
یک خاکریز دیگری هم آنجا بود. خودش داخل آن خاکریز رفت. حدود نیم ساعت دیگر شهید علی قاریانپور آمد پیش من و گفت: آقا حجت هم شهید شد.
منبع: کتاب بیقرار(خاطرههایی از سردار شهید حجتالله صنعتکار)

نظر شما