پاشو شیرزن!
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۱۳
دلم هُری ریخت، پاهایم سست شد و نشستم زمین. برگشت و خندهکنان گفت: «با این همه سفارش، هنوز نرفته، دلت لرزید؟ پاشو شیرزن!»... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همسر شهید «حجتالاسلام سید هاشم هاشمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید حجتالاسلام سیدهاشم هاشمی، دوم اردیبهشت ۱۳۲۲ در روستای ساغران سفلا از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سیدحسن (فوت۱۳۴۴) و مادرش زیوربیگم (فوت۱۳۳۸) نام داشت، تا پایان سطح سوم در حوزه علمیه درس خواند، روحانی بود، ازدواج کرد و صاحب سه پسر و پنج دختر شد. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، بیست و پنجم تیر ۱۳۶۱ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
امکلثوم حیدری همسر شهید سیدهاشم هاشمی:ساعت هشت صبح بود، بچهها خواب بودند، «سید» از خواب بیدار شده، نمازش را خوانده و حرفهایش را با معبود خود زده بود، همه را بوسید. قرآن و آینه آوردیم و او را از زیرش رد کردیم.
با نگاهی که از شوق لبریز بود با همه خداحافظی کرد. چند قدمی که دور شد، «فاطمه» ـ دخترم ـ کاسه آب را پشت سرش پاشید. انگار آب سردی روی سرم ریخته باشند، دلم هُری ریخت، پاهایم سست شد و نشستم زمین.
داشتم رفتنش را نگاه میکردم، که برگشت و خندهکنان گفت: «با این همه سفارش، هنوز نرفته، دلت لرزید؟ پاشو شیرزن!». من بلند شدم، او خندید و رفت.
شب بیست و یکم ماه رمضان، شب عملیات بود، دل تو دلم نبود. «سحری» را نفهمیدم چه طوری خوردم، نماز صبح را خواندم و روی رختخواب دراز کشیدم.
همسرم را دیدم که پرچم سبزی با نوشته «یا مهدی ادرکنی» به دست دارد و میدود. به من که رسید ایستاد و گفت: «دیدی؟ دیدی همه جاها پر شده بود؛ ولی پرچم را به هیچ کس نداده بودند، تا من آمدم و پرچم را به من دادند؟! …
فردا از قزوین با شما تماس میگیرند و میگویند که من زخمی شدهام. خبر را که دادند، نه خودت گریه کن و نه بگذار بچهها در کنار جنازهام گریه کنند. عمامهام را هم دور شکمم، ترکش خورده، ببندید، هراسان از خواب پریدم، ساعت هفت صبح بود و تلفن زنگ میزد! ...
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما