مرا به تخت فنری بستند و یک پریموس زیرتخت روشن کردند
سهشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۴۱
لباسهایم را درآوردند و مرا به تخت فنری که هیچ چیز روی آن نبود، بستند و یک پریموس زیرتخت گذاشتند و آن را روشن کردند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مبارز انقلابی «سید احمد نصری» است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، سید احمد نصری در تیر سال 1328 در یک خانواده متوسط مذهبی در محله قدیمی دیمج، خیابان مولوی شهر قزوین به دنیا آمد. وی بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه در دانشکده فنی دانشگاه تهران، رشته مهندسی شیمی مشغول به تحصیل شد.
نصری در فعالیتهای فرهنگی، مذهبی و سیاسی، مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی، ارتباط با سازمان مجاهدین خلق و شکلگیری و فعالیتهای گروه «خرداد خونین» حضور پررنگی داشته که سرانجام توسط نیروهای ساواک سال 52 دستگیر و روانه زندان اوین شد.وی اوایل سال 1357 پس از تحمل شکنجههای سخت، نزدیک به 5 سال از زندان آزاد شد. وی به فعالیتهای سیاسی و حزبی خود ادامه داد تا اینکه از بهار تا اول تیر ماه سال 1358 که روزنامهی جمهوری اسلامی تاسیس شد. تمام وقت به فعالیت پرداخت.
سپس ایشان مسوولیتهای مختلفی در طول خدمت به نظام اسلامی داشته که سرپرستی فرمانداری قزوین، استاندار بوشهر، استاندار زنجان، معاون سیاسی و اداری استانداری زنجان، سرپرست شهرداری زنجان، استاندار سیستان و بلوچستان، مشاور وزیر کشور، مشاور رئیس سازمان بازرسی کل کشور، استاندار قزوین و سرپرستی امور استانهای وزارت صنایع سنگین از جمله آنها است.
خاطرات سید احمد نصری از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب:
در 45 روز اول دستگیری مدام از من بازجویی میکردند، لذا تحت فشار بودم و مدام مرا شکنجه میکردند. گاهی دو و سه نفره و یا هفت نفره به سرم میریختند و مرا میزدند، در بین شکنجهکنندگان، رسولی بیشترین شکنجه را به من میداد، تقریبا هر روز مرا برای شکنجه میبردند و به تخت میبستند.
یک بار لباسهایم را درآوردند و مرا به تخت فنری که هیچ چیز روی آن نبود، بستند و یک پریموس زیرتخت گذاشتند و آن را روشن کردند.
آن لحظه، لحظهی فراموش نشدنی بود و به یاد داستان حضرت ابراهیم(ع) در قرآن افتادم و گفتم: «خدایا این بدن مال توست، دوست داری بسوزان، دوست نداری نسوزان» با این نیت مقاومت را شروع کردم.
البته ماموران هم آن قدری میسوزاندند که بتوانند معالجه کنند. در زندان قزل قلعه شخصی به نام حسین اولیاء را دیدم که پرونده سبکی داشت، اما موقع دستگیری فکر کرده بودند فرد مهمی است و او را سوزانده و نتوانسته بودند معالجه کنند و با وجود پروندهی سبک آزادش هم نمیکردند.
در زمان شکنجه من احساس کردم مانند آن آیاتی که راجع به حضرت ابراهیم(ع) در قرآن وجود داشت، آتش برداً و سلاماً شد. احساس سوختن نمیکردم. آنها دیدند که من هیچ عکسالعملی نشان نمیدهم و هیچ عجز و لابه و تقاضایی نمیکنم، چراغ را کنار کشیدند و فهمیدند که فایدهای ندارد.
از دیگر شکنجههایی که اعمال میشد، کابل بود که به کف پا میزدند من و دوستانم قبل از دستگیری مدتی در جلساتمان این شکنجه را تمرین میکردیم و نکات زیادی را در مورد آن میدانستیم.
در خانههای قدیمی اگر خطایی میکردیم و خودمان هم به آن خطا اعتراف میکردیم، مجازات میشدیم و کمترین مجازات یک ضربه کابل مسی بود و در نتیجه قبل از دستگیری با کابل آشنا بودم.
وقتی تعداد ضربات کابلها زیاد میشد، پا را به شکلی میگرفتم که کابل به جای اینکه به کف پا بخورد، به روی پا میخورد، وقتی روی پا دو سه ضربه خورده میشد، خونریزی میکرد و آنها روی خون کابل نمیزدند.
دلیلش هم این بود که وقتی روی خون کابل زده میشد، گوشتهای پا کنار میرفتند و دیگر قابل معالجه نبود به این جهت ماموران دستور داشتند که به نحوی شکنجه نکنند که قابل معالجه نباشد.
در 45 روز اول بعد از دستگیری هر دفعه که از شکنجه به سلولم برمیگشتم از ته دل الحمدالله میگفتم، چرا که در آن حالت، آدم خدا را شکر میکند که بعد از چند ساعت فشار روحی و شکنجههای جسمی توانسته مقاومت کند و آن چیزی را که میخواستند، به خصوص اسم افراد را نگوید.
منبع: کتاب خاطرات سید احمد نصری
نظر شما