روزه سیاسی!
سهشنبه, ۰۶ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۴۶
«صبحانه آماده شد ولی حاجآقا سر سفره حاضر نشد. گفتم: چرا؟ فرمود روزه هستم گفتم: حاجآقا الان که ماه رمضان نیست. ایشان خندهای کرد و هیچ نگفت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان میشود.
به گزارش نوید
شاهد استان قزوین، سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، در سال 1318 به دنیا آمد، پدرش سید عباس ابوترابیفرد نام داشت، دوران ابتدایی را در مدارس دولتی قم سپری کرد و سپس در نجف به تحصیل حوزوی پرداخت.
وی در جنگ ایران و عراق در کنار مهدی چمران حضور داشت و در نهایت به اسارت درآمد. نقش عمدهای در اردوگاههای اسرای ایرانی در عراق داشت، نماینده تهران در مجلس چهارم و پنجم و از اعضای مؤسس جمعیت ایثارگران انقلاب اسلامی بود که به سبب تحمل اسارت در جریان جنگ ایران و عراق به سید آزادگان مشهور بود.
سید علیاکبر ابوترابیفرد از آنجایی که جانباز 70 درصد بود، دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم علیبن موسی الرضا(ع) به همراه پدرش آیتاللَّه سیدعباس ابوترابیفرد بر اثر سانحه رانندگی به مقام شهادت نایل شد و پیکر هر دو در صحن آزادی حرم امام رضا(ع) به خاک سپرده شده است.
روزه سیاسی!
مسعود یزدی از نزدیکان حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، نقل میکند:
اوایل انقلاب بود، من حدود 16 سال بیشتر نداشتم و طلبه هم بودم، یک روز یکی از نزدیکان به نزد من آمد و قصد تظلمخواهی از فردی را داشتند که با دادن ربا و گرفتن چک و سفته، قصد نابودی وی را داشت.
او چکی از ایشان داشت که میخواست به اجرا بگذارد و اگر این کار را میکرد، طرف ما مجبور بود خانه و زندگیاش را میفروخت تا پول آن چک را بدهد.
یک روز ایشان از من خواست که مشکل را با حاج علیاکبر آقای ابوترابی در میان بگذاریم تا شاید ایشان موضوع را حل کند.
فردای آن روز به مسجدالنبی(ص) رفتیم، حاجآقا در یکی از حجرهها نماز میخواندند، خدمت ایشان رسیدم و علی رغم اینکه بنده سن کمی داشتم، ایشان مرا پذیرفت و موضوع را در میان گذاشتم.
حاجآقا فرمود: فردا ساعت هفتونیم صبح ایشان را دعوت کنید من هم میآیم. قرار را گذاشتیم منزل ما، ایشان هم قبول کرد، من بلافاصله رفتم منزل و به پدر و مادرم اطلاع دادم، آنها هم خیلی خوشحال شدند از اینکه حاجآقا به منزل ما میآیند، صبحانهای هم فراهم کردند.
حاجآقا سر وقت آمد، بقیه هم آمدند، صبحانه آماده شد و حاجآقا سر سفره حاضر نشد. گفتم: چرا؟ فرمود روزه هستم.
گفتم: حاجآقا الان که ماه رمضان نیست. ایشان خندهای کرد و هیچ نگفت. آن روز حاجآقا با فرد رباخوار صحبتهای زیادی کرد و نتیجه آن شد که او از کرده خود پشیمان شده و چک طرف ما را برگرداند.
از دوستم موضوع روزه حاجآقا را سوال کردم. گفت: حاجآقا روزه سیاسی گرفتهاند. گفتم: یعنی چه؟ گفت: در مخالفت با سیاستهای بنیصدر و به خاطر بیاحترامیهایی که ایشان به روحانیت میکنند.
منبع: کتاب ستاره شب(مجموعه خاطرات بستگان و دوستان سید آزادگان شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد)
نظر شما