عجب سربازهای بعثی شجاعی، اینطوری میخواستید تهران را تصرف کنید!
سهشنبه, ۱۰ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۲۳
نوید شاهد - «خودشان هم باورشان نمیشد که چنین حقهای را به عراقیها زده باشند. چند لحظه بعد دیگر نمیتوانستند خنده خود را نگه دارند و تا رسیدن به مرز خودی قاهقاه میخندیدند و میگفتند: عجب سربازهای بعثی شجاعی، عجب دل و جراتی! اینطوری میخواستید تهران را تصرف کنید و قاهقاه میخندیدند ...» این روایت جذاب و خواندنی از زبان برادر شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
عجب سربازهای بعثی شجاعی، اینطوری میخواستید تهران را تصرف کنید!
خیلی عجیب بود. به اندازهای که باورش برای خود من هم مشکل بود. به راحتی نمیشد قبول کرد. ولی دروغ هم نبود من بعدها از همان عراقیهایی که اسیر شده بودند؛ پرسیدم. آنها هم تائید کردند.
مصطفی به همراه یکی از دوستانش برای شناسایی خطوط و مواضع دشمن قبل از عملیات به خطوط مرزی نزدیک شده بود. بیخبر از آنکه عدهای آنجا به کمین نشستهاند.
عراقیها از زیر مخفی گاهی زیرزمینی بیرون آمدند و آنها را اسیر کردند. بعد دستگیری دستهای آنها را بستند و آنها را با خود بردند. هر دو در تلاش بودند که از دست عراقیها فرار کنند؛ اما موفق به این کار نمیشدند تا اینکه عراقیها در جایی آنها را متوقف کردند تا استراحت کنند.
بعد از مدتی شروع کردند به رقص و پایکوبی و اسلحه را به کناری گذاشتند. مصطفی با اشاره به دوستش فهماند که چه نقشهای در سر دارد. بدین خاطر او هم منتظر ماند تا همزمان و به پیروی از او اقدام نماید.
دستان هر دو را از جلو با طناب بسته بودند. مصطفی آهسته و با احتیاط سنگی را از روی زمین برداشت و میان دو ساعد خود مخفی کرد و همزمان حالتی به خود گرفت که نشان میداد در حال کشیدن ضامن نارنجک است؛ فریاد کشید. عراقیها به تصور اینکه در دستان مصطفی نارنجک است، دستهایشان را بالا بردند. مصطفی با همین ترفند کوچک فریبشان داده بود.
دوست مصطفی بلافاصله به سمت آنها رفت و سلاحهایشان را با پا به سمت مصطفی پرتاب کرد و بعد با کمک مصطفی و استفاده از نیزه اسلحه بند دستش را پاره کرده؛ هر دو عراقی را طناب پیچ کردند و به اسارت خود درآوردند.
خودشان هم باورشان نمیشد که چنین حقهای را به عراقیها زده باشند. چند لحظه بعد دیگر نمیتوانستند خنده خود را نگه دارند و تا رسیدن به مرز خودی قاهقاه میخندیدند و میگفتند: عجب سربازهای بعثی شجاعی، عجب دل و جراتی اینطوری میخواستید تهران را تصرف کنید و قاهقاه میخندیدند.
منبع: کتاب کبوتران مدرسه(روایت زندگی چهار شهید دانشآموز دوران دفاع مقدس استان قزوین)
نظر شما