نوید شاهد - «یک مجروح موج انفجاری داشتیم که نوجوان بود. مدام می‌گفت که دیده‌بان است. داروهای او را مرتب می‌دادیم و مواظب بودیم که به خود یا دیگران آسیبی نرساند. ناگهان در یک لحظه از غفلت پرستاران بخش استفاده کرد و داخل حیاط دوید ...» ادامه این خاطره از زبان "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایت مجروح موج انفجاری که مدام می‌گفت دیده‌بان است

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، امدادگر جبهه رقیه صفری، شانزدهم مرداد ماه سال 1337 در شهر قزوین به دنیا آمد. وی در دامان والدین متدینی به نام‌های معصومه رضازاده و قهرمان صفری بزرگ شد، در رشته بهیاری که شاخه‌ای از پرستاری بود درس خواند و محل خدمتش در منطقه جنگی، بیمارستان شهید کلانتری و ورزشگاه تختی بوده است.

روایت مجروح موج انفجاری که مدام می‌گفت دیده‌بان است

رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه روایت می‌کند:
رمضان عملیات بسیار دشواری بود. با آغاز عملیات در ساعت 9 شب، 23 تیر ماه از ساعت چهار صبح اعزام مجروحان به بیمارستان شروع شد.

یک مجروح موج انفجاری داشتیم که نوجوان بود. مدام می‌گفت که دیده‌بان است. داروهای او را مرتب می‌دادیم و مواظب بودیم که به خود یا دیگران آسیبی نرساند. ناگهان در یک لحظه از غفلت پرستاران بخش استفاده کرد و داخل حیاط دوید.

تا آمدیم او را بگیریم بسیار چست و چابک از یک نخل بالا رفت و فریاد زد:«من دارم دیده‌بانی می‌دهم.» درخت خرما خیلی بلند بود. سریع جنبیدیم و زیر نخل را تشک‌های ابری چیدیم تا در صورت سقوط دچار شکستگی و ضربه مغزی نشود. 

پرستاران و امدادگران دور درخت حلقه زده بودند که نرم‌نرم‌ او را پایین بکشند. یکی می‌گفت:«بیا پایین! اگر بیفتی ضربه مغزی می‌شوی پسر جان!»

آن دیگری پسرک را جان عزیزانش قسم می‌داد که پایین بیاد. ولی هر چه گفتند او جواب داد:«هنوز دو ساعت از پاس من مانده است.» 

دیری نپایید که دکتر رهنما مسئول بیمارستان از راه رسید. زیر درخت ایستاد. کمی دور و برش را بررسی کرد. داشت فکر می‌کرد که چه تدبیری اندیشد. بعد از یک مکث طولانی دست خود را سایبان چشمانش کرد و گفت: برادر ساعت چند است؟

مجروح که قیافه‌ای بسیار جدی به خود گرفته بود گفت: دو ساعت از شیفت من باقی مانده است. دکتر دست‌هایش را دور دهانش حلقه کرد و فریاد زد نه وقت تو تمام شده و الان شیفت من است. مجروح کمی با خودش کلنجار رفت. عاقبت پایین آمد و مجدد بستری شد.

منبع: جلد پنجم کتاب به قول پروانه(روایت خاطرات رقیه صفری از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی)

مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده