زیر خمپاره!
چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۰۶
نوید شاهد - «نیروها از پشت خاکریزها با فریاد اللهاکبر بیرون ریختند، صدای مهیب توپ، خمپاره و مسلسلها بالا گرفت، رزمندگان اسلام به سرعت پیش میرفتند و از میان آنها تعداد زیادی شهید شدند ولی بقیه شجاعانه جلو کشیدند ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس هاشم جلیلوند روایت میکند: به زودی قرار بود عملیات خیبر انجام شود. دشمن در وضعیت بسیار مستحکمی قرار داشت. نیمه شب دوم اسفند ماه سال ۱۳۶۲ با رمز یا رسولالله (ص) دستور حمله صادر شد.
نیروها از پشت خاکریزها با فریاد اللهاکبر بیرون ریختند، صدای مهیب توپ، خمپاره و مسلسلها بالا گرفت، رزمندگان اسلام به سرعت پیش میرفتند، از میان آنها تعداد زیادی شهید شدند، ولی بقیه شجاعانه جلو کشیدند و آسمان پر از دود و زمین پر از خون و هوا پر از گردوغبار شده بود.
پاسدار جانباز آقای محمدی که خود از فرماندهان بود یاران خود را میدید که زیر دست و پا شهید شده و یا جان میدهند. او به سوی تانکهای دشمن آرپیجی ران شانه گرفت و شلیک کرد. ناگهان گلولهای از دشمن بدنش را شکافت و بر زمین انداخت.
به اطراف خود نگاهی انداخت نالهای کرد و خندید. چون میدید نیروهای پشت سرش سریعا جای او را پر کردند. ساعاتی بعد دو گردان از رزمندگان قزوین جزایر مجنون شمالی و جنوبی را یکی پس از دیگری فتح کردند.
چیزی که هیچگاه از یادم نمیرود این است که در هورالعظیم نزدیک پل خیبر، هنگامی که خمپاره سینهها را میدرید دیدم یکی از فرماندهان لشکر ۳۱ عاشورا به آرامی در سنگری نشسته و قرآن میخواند.
این آرامش؛ این راحتی آن هم در آن جهنم چه بود؟ چیزی نبود غیر از ایمان و اعتقاد راسخ و محکم به خداوند. این صحنه مرا به خود آورد تا بر اراده مصمم خود بیفزایم و راست قامت و محکم به وظیفه شرعی خود ادامه دهم تا جهانیان در مقابل این ملت سر تعظیم فرود آورند.
منبع: کتاب خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین، کتاب دوم)
نیروها از پشت خاکریزها با فریاد اللهاکبر بیرون ریختند، صدای مهیب توپ، خمپاره و مسلسلها بالا گرفت، رزمندگان اسلام به سرعت پیش میرفتند، از میان آنها تعداد زیادی شهید شدند، ولی بقیه شجاعانه جلو کشیدند و آسمان پر از دود و زمین پر از خون و هوا پر از گردوغبار شده بود.
پاسدار جانباز آقای محمدی که خود از فرماندهان بود یاران خود را میدید که زیر دست و پا شهید شده و یا جان میدهند. او به سوی تانکهای دشمن آرپیجی ران شانه گرفت و شلیک کرد. ناگهان گلولهای از دشمن بدنش را شکافت و بر زمین انداخت.
به اطراف خود نگاهی انداخت نالهای کرد و خندید. چون میدید نیروهای پشت سرش سریعا جای او را پر کردند. ساعاتی بعد دو گردان از رزمندگان قزوین جزایر مجنون شمالی و جنوبی را یکی پس از دیگری فتح کردند.
چیزی که هیچگاه از یادم نمیرود این است که در هورالعظیم نزدیک پل خیبر، هنگامی که خمپاره سینهها را میدرید دیدم یکی از فرماندهان لشکر ۳۱ عاشورا به آرامی در سنگری نشسته و قرآن میخواند.
این آرامش؛ این راحتی آن هم در آن جهنم چه بود؟ چیزی نبود غیر از ایمان و اعتقاد راسخ و محکم به خداوند. این صحنه مرا به خود آورد تا بر اراده مصمم خود بیفزایم و راست قامت و محکم به وظیفه شرعی خود ادامه دهم تا جهانیان در مقابل این ملت سر تعظیم فرود آورند.
منبع: کتاب خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین، کتاب دوم)
نظر شما