خواب اسارت و طعم شهادت "ایرج زرآبادیپور"!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ایرج زرآبادیپور، دوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۱ در روستای کامان از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش سهرابعلی، کارگر بود و مادرش رقیه خانم نام داشت، تا سوم متوسطه درس خواند و کارگر بود. این شهید بزرگوار از سوی بسیج در جبهه حضور یافت، شانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۵۹ در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش قرار دارد.
خواب اسارت و طعم شهادت "ایرج زرآبادیپور"!
زهره زرآبادیپور خواهر شهیدان ایرج و سیروس زرآبادیپور روایت میکند: ایرج در هنرستان فنی رشته برق درس میخواند. در همان سالها به عضویت ستاد بسیج سپاه پاسداران درآمد. اواخر شهریور ۵۹ وقتی جنگ آغاز شد. هنوز نیروهای سپاه سازماندهی نشده بودند و اکثراً داوطلبانه و به فرمان امام به جبهه میرفتند.
ایرج در خرداد ۵۹ مرحله اول آموزش عمومی را در سپاه گذراند و جزو اولین گروهی بود که به صورت داوطلبانه به جبهه اعزام شد و ابتدا به سوسنگرد رفت. دو هفته در سوسنگرد ماند و به مرخصی آمد وقتی برگشته بود برای مادر تعریف میکرد که عراقیها چه رفتارهای جنایتکارانهای با اسرا داشتند.
گویا در سوسنگرد یک شب خواب میبیند که در حال خواندن قرآن است. همرزمانش که بیدار بودند احساس میکنند صدای قرآن خواندن میآید و وقتی وارد سنگر میشوند میبینند که ایرج در خواب قرآن میخواند. او را بیدار میکنند و میپرسند چرا قرآن میخواندی؟ ایرج میگوید: خواب دیدم که اسیر شدهام به قرآن متوسل شدم و گفتم قرآن بخوانم تا یک بار دیگر مادرم را ببینم و دوباره برگردم.
در پل سوسنگرد خیلی از دوستان و همرزمان ایرج به شهادت رسیدند. او در مرحله بعد به میمک ایلام اعزام شد.. هنگام رفتن او مادر بسیار دل نگران و بیقرار بود. ایرج که در جبهه آرپیجی زن بود این بار با اصابت گلوله به پیشانی در تاریخ شانزدهم بهمن ماه سال ۱۳۵۹ به مقام شهادت نایل آمد. ایرج و همرزمانش جزو اولین گروه از شهدای جنگ بود. به همین علت در تشییع پیکرشان بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفتند و در ردیف اول مزار شهدا به خاک سپرده شدند.
ایرج خیلی درباره جنگ و شهادت با شهامت صحبت میکرد. من اوایل فکر میکردم شاید تظاهر میکند، ولی با دیدن یکی از دوستانش که شبی برای دیدن پدر به منزل ما آمده بود فهمیدم ایرج چقدر شهامت دارد.
دوست ایرج وقایعی که خودش از جنگ دیده بود را برایمان تعریف میکرد. هنگام تعریف کردن اشک میریخت و میگفت من وقتی از نزدیک شاهد این اتفاقات بودم از ترس بر خود میلرزیدم، اما ایرج شجاعانه در خط مقدم بود و واهمهای نداشت.
وقتی ایرج به شهادت رسید بهمن ماه بود و ما در مراسم عقدکنان دخترعمویم بودیم که یکی از بستگان برای اینکه جشن به هم نخورد پدر را بیسروصدا از مراسم بیرون کشید و به اتفاق به مقر سپاه (معراجالشهدای فعلی) در خیابان نادری رفتند. در آنجا شهید را تحویل گرفتند.
عید نوروز بود که از طرف سپاه به منزل ما آمدند و از پدرم پرسیدند که شما چه انتظاری داری؟ پدر جواب داد من بچهام را ندادم تا چیزی بگیرم او راهش را انتخاب کرده بود و من راضیام به رضای خدا.
منبع: کتاب گهوارههای نیلوفری