افتخار واقعی توی لباس شهادته
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ذکریا شیری، یکم آذر ماه سال ۱۳۶۵ در روستای کوسجآباد از توابع بخش گرماب – شهرستان خدابنده استان زنجان به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ناپیوسته و رشته مدیریت امور دفاعی گرایش تکاوری ادامه داد.
در تاریخ ۱۱ فروردین ماه سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر و دختر شد. پاسدار بود و توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان فرمانده دسته و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامد.
مهر ماه ۱۳۹۹ پیکر این شهید بزرگوار به همراه ۶ تن از شهدای مدافع حرم منطقه خانطومان سوریه در عملیات تفحص، شناسایی و پس از تطبیق نمونه DNA در مرکز ژنتیک سپاه، هویت پیکر این شهدا تایید شد. مزار وی در گلزار شهدای شهر اقبالیه است.
افتخار واقعی توی لباس شهادته
مادر شهید ذکریا شیری روایت میکند: بعد از بار گذاشتن ناهار از بالا تا پایین همه پلهها را جارو کردم. بعد هم شیلنگ آب و جارو را برداشتم و داخل کوچه رفتم و مشغول تمیز کردن و شستن جلوی در خانه شدم.
در حال جارو زدن بودم که یک جفت پوتین نظامی جلوی چشم من سبز شد. خیلی تعجب کردم. سرم را که بلند کردم، دیدم زکریاست. تا چشمم به قد و بالایش افتاد، پایش را به نشانه احترام نظامی به زمین زد و گفت سلام قربان.
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم. قبلا عکسهای زکریا را با لباس نظامی در دورهها و محل کارش دیده بودم، ولی این اولین باری بود که خودش با لباس فرم پاسداری جلویم ایستاده بود. محکم در آغوشش گرفتم و شروع کردم به قربان صدقه رفتن الهی مادر فدات بشه! این لباس چقدر بهت میآد. چرا همیشه با این لباس نمیآی خونه؟.
ذکریا در حالی که شلینگ آب را جمع میکرد، گفت: مگه با این لباسا بیام چی میشه ننه؟ گفتم من به این لباس افتخار میکنم. جواب داد یعنی فقط به لباسم افتخار میکنی؟ گفتم نه فقط به لباس من به اینکه پسرم یه همچین لباس مقدسی تن کرده افتخار میکنم. خیلی خوشحال میشم این مدلی ببینمت.
وارد پارکینگ که شدم دستم را گرفت و گفت: تو که این همه به لباس من افتخار میکنی دعا کن من شهید بشم. افتخار واقعی توی لباس شهادته. ناخودآگاه اشکم جاری شد. سقلمهای به پهلویش زدم و گفتم: جواب خوشحالی من این حرفا بود ذکریا؟
با انگشتش اشکم را پاک کرد و گفت مگه تو همیشه نمیگی عاقبتبه خیر بشی پسرم؟ مگه خوشبختی بالاتر از شهادت هم هست؟ چرا تا میگم دعا کن شهید بشم تو بیقرار میشی؟
منبع: کتاب کاش برگردی (شهید مدافع حرم ذکریا شیری به روایت مادر شهید)