به سادگی ازدواج کردیم!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده ولیالله محمدی از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس میگوید: با یکی از خانوادههای فارسجین به صورت شراکتی کشاورزی میکردیم. از کاشت تا برداشت همه کارها بر عهده طرفین بود. آدمهای خوب و انسانهای شریفی بودند. ضمن اینکه از سلاله حضرت زهرا (س) هم بودند.
قبلترها یک بار همشیرهام گفته بود ما میخواهیم دختر اینها را برای شما بگریم. من هم گفتم دستتان درد نکند! به همین سادگی. در حالی که ما درگیر غرش تانکهای شرقی و غربی، بیتالمقدس، جیپ مجاهدین و آن اسیر سرتق عراقی بودیم خانواده رفته بودند خواستگاری. حتی تلفنی هم به من چیزی نگفتند بلکه همه کارها را به نحو احسن ردیف کرده بودند.
نوزدهم خرداد وقتی رسیدم قزوین ما را بردند محضر آقای طاهرنژاد که عمومی همسرم بود. من بودم، پدرمم، خانمم و پدرش. عقد کردیم و ناهار را هم در منزل عموی همسرم خوردیم.
پدرم گفت زودتر برو فارسجین و به همشیرهات و بقیه بگو که ما شب مهمان داریم. من هم آمدم و خبر دادم. شب هم آنها برای شام آمدند منزل ما. این کل ماجرای خواستگاری و ازدواج ما بود.
منبع: کتاب آقاولی (خاطرات ولیالله محمدی)